من دیر به دیر همایش برگزار میکنم. معمولاً سالی یکی. این موضوع به خاطر طبع درونگرای من است. های هوی و شلوغی را دوست ندارم. من نویسندگی را هزار بار بیش از سخنرانی دوست دارم. از طرفی می دانم باید گاه به گاه از کنج عزلتم بیرون بیایم و صابون سروصدا و هیاهو را به تنم بزنم. هربار همایش برگزار میکنم تا یک سال کوک کوکم. دیدن چشمان پرمحبت شما، روح تشنه یادگیری شما و اشتیاق سوزانده شما، قلبم را گرم میکند.
اول امسال، دوره مدیریت خشم را برگزار کردم. این دوره یک ماه و نیم طول کشید. زمان برگزاری آن را به شکلی تنظیم کرده بودم که پیش از فرارسیدن ماه رمضان تمام شود. دوره بسیار پرباری بود. از آن دورههاست که باید مرتب برگزار شود، اصلاً باید موسساتی مثل مؤسسات زبان ایجاد شود که مرتب این دوره را برگزار کنند. مردم ما را بشدت نیازمند یاد گرفتن مدیریت خشم هستند. متاسفانه ما تصور میکنیم مدیریت خشم یعنی هیچی نگو و بگذار هر بلایی دلشان خواست به سرت بیاورند. و تأسف بالاتر این که تصور میکنیم فقط آدمهای خشن و بدزبان باید برای مدیریت خشم آموزش ببینند.
بگذریم. داشتم میگفتم که امسال وقتی دوره حضوری مدیریت خشم به پایان رسید، ماه رمضان هم از راه رسید. تقویم را زیر و رو کردم و دیدم گویا اولین فرصت برگزاری کارگاه و همایش، هفته آخر شهریور و یا هفته اول مهر است. زیرا پس از آن محرم و صفر آغاز میشود.
پارسال با روش درستی دنبال سالن نگشتم. به این و آن سپردم برایم سالن پیدا کنند. از من به شما نصیحت، اگر خیال دارید کاری را انجام بدهید، خودتان پشتش را بگیرید. به قول معروف "هیچکس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من!" امسال خودم و دو تا همکارم در اینترنت جستجو کردیم و دو گزینه خوب پیدا کردیم. یکی از سالنها در مرکز شهر است و به نظرم مناسبتر است، دیگری شیکتر است، ولی در حاشیه شهر قرار دارد. دوشنبه یازدهم مرداد به سراغ اولین گزینه رفتم.
دلم میخواست صبح اول وقت، از سالن بازدید میکردم، ولی نمیشد. امکان بازدید سالن فقط حوالی ظهر وجود داشت. صبح مثل همیشه ساعت هفت بیدار شدم، ولی به دفتر نرفتم. در خانه، به کارهای سایت رسیدگی کردم و تلفنی با همکارانم هماهنگ کردم. ساعت ده صبح از خانه راه افتادم. ماشین را دم مترو فرهنگسرا پارک کردم. تا اینجا نیم ساعت طول کشید. بعد سوار مترو شدم. در ایستگاه دروازه شمیران، خط عوض کردم. دروازه دولت پیاده شدم. آقای شوشو گفته بود اگر دروازه دولت پیاده شوی، با ده دقیقه پیاده روی به محل مورد نظر خواهی رسید، ولی اشتباه کرده بود. دوباره سوار مترو شدم. باید یک ایستگاه بعد پیاده میشدم، ولی دو ایستگاه بعد پیاده شدم. دوباره به مترو برگشتم و یک ایستگاه به عقب آمدم.
از زیر زمین به روی زمین آمدم. گرمای شدید و نور تند آفتاب، مغزم را از کار انداخت. هرچه دور و برم را نگاه میکردم، نمیفهمیدم کجا هستم. به مسئول سالن زنگ زدم. پرسیدم: به طرف جنوب بیایم؟ گفت: بله. به سمت جنوب بیایید. تاکسی گرفتم و گفتم میخواهم کجا بروم. گفت: باید به سمت شرق بروی. از تاکسی پیاده شدم. تازه یادم آمد بیشتر آدمها نمیدانند شمال و جنوب کجاست.
تهرانیهای گرامی! یک نگاهی به دور و برتان بکنید. آنجا که کوه است، شمال است. جنوب درست برعکس آن قرار دارد. در تهران نمیتوانید شمال و جنوب را گم کنید، چون سلسله جبال البرز از همه جای تهران قابل دیدن است. بهرحال، من باید قبل از آمدن به اینجا، خودم گوگل مپ را چک میکردم. نباید به گفتههای آقای شوشو و یا مسئول سالن اکتفا میکردم. دردسرتان ندهم، که ظهر به سالن رسیدم.
سالن خوبی است. امکانات پذیرایی خوبی هم دارد. مسئول سالن گفته بود مدارک شناسایی و دسته چک را همراهم بیاورم. من مدارک را برده بودم. وقتی پرسید خیال دارم چه برنامهای اجرا کنم، به سادگی گفتم:
توالتها کثیف و نامرتب بود. مسئول سالن، بهانه آورد که الان تصادفی اینطوری است، ولی من دیگر این حرفها را باور نمیکنم. می دانم روز همایش زن جذاب، توالت این مجموعه چندان تمیز نخواهد بود. در مورد پذیرایی و ناهار با هم صحبت کردیم. همیشه بهترین شیرینیها را از بهترین شیرینی فروشیهای تهران تهیه میکردم. هر کسی به همایشهای گیس گلابتون آمده باشد، میداند شیرینیهای همایش خیلی خوشمزه است. ولی این بار باید ریش و قیچی را همه و همه به دست این سالن بدهم.
الان دلم شور می زند مبادا پذیرایی آنقدرها خوب نباشد، از طرفی نفس راحت میکشم که دیگر لازم نیست نگران پذیرایی باشم. پذیرایی به طور کامل به عهده سالن است. خوب، بد، زشت و زیبا. اگر بد باشد، به ضرر آنهاست چون مشتری خوبی مثل مرا از دست خواهند داد. اگر خوب باشد، چه عالی! از این پس شما دوستان عزیز، مرتب گیس گلابتون را زیارت خواهید کرد.
ساعت چهار بعدازظهر، گرمازده، تشنه و گرسنه به خانه برگشتم. دوش گرفتم و بقیه روز را کتاب داستان خواندم. کاری از دستم برنمی آمد. باید منتظر میشدم مسئولین فیلم را ببینند و نظر بدهند. دو روز گذشت. دو روزی که برای من مثل دو قرن بود.
به خودم میگفتم: بسیاری از خانمهای ایرانی دیگر پرده نشین نیستند. آنها تحصیلکرده اند و به میان جامعه آمدهاند، ولی هیچ آموزشی در مورد جنس مقابل ندارند. آنها در مقابل مردان فربیکار بشدت آسیب پذیر هستند. قلب و روح و گاهی اوقات جسم خود را به مردان زبان باز تقدیم میکنند و سپس مثل دستمال کاغذی استفاده شده، دور انداخته میشوند.
از آن پس به مردان اعتماد نمیکنند و یا از همه مردان انتظار زبان بازی یک دون ژوان را دارند. بی آن که خودشان رفتارهای ظریف و دلفریب زنانه را بدانند. بیشتر خانمهای تحصیل کرده ایرانی نمیدانند چطور به یک مرد هوسباز اجازه پیشروی ندهند. از طرفی متاسفانه بسیاری از آنها نمیدانند اگر از یک همکار یا یک همکلاسی خوششان آمد، چطور به شکلی ظریف و زیبا، علاقه خود را نشان بدهند. راستش خیلی از خانمها نمیدانند چطوری با خواستگار خود که بهصورت سنتی از آنها خواستگاری کرده، صحبت کنند.
من اینجا هستم که همه این مطالب ضروری را به آنها یاد بدهم، بعد ممکن است مجوز اجرا نگیرم. این حرفها بارها و بارها از ذهنم گذشت. البته میدانستم جوش و خروش بیفایده است. همکارانم همچنان داشتند به سالنهای مختلف تلفن میکردند و اطلاعات جمع میکردند. من هم با سالن بعدی قرار ملاقات گذاشتم. خیال داشتم روز پنجشنبه چهارده مرداد، برای بازدید بروم، ولی چهارشنبه عصر از سالن اول به من خبر دادند، اجازه اجرا دارم.
هیپ هیپ! هوررررررررا!
هنوز قرارداد نهایی را امضا نکردهام و جزئیات دقیق برنامه را نمیدانم. تا چند روز دیگر اطلاعات بیشتری در اختیار شما قرار خواهد گرفت. خانمهای مجرد تحصیلکرده! یک برنامه عالی براتون چیدهام. این کلاس تا کنون هشت بار، با موفقیت کامل و به صورت نیمه خصوصی برگزار شده است. این اولین بار است که به صورت عمومی قرار است برگزار گردد.
ثبت نام در همایش زن جذاب