من برنامه زن جذاب را هشت بار به صورت خصوصی برگزار کرده بودم. امسال تصمیم گرفتم آن را عمومی کنم. همان طور که در این پست نوشتم میترسیدم اجازه نداشته باشم فیلم را نمایش بدهم. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتوانم این همایش مفید را عمومی اجرا کنم. همه ترسها درون من بود. از همسرم متشکرم. او مرا به جلو هل داد. گفت: "فیلم قبل از طلوع، فیلم ناجوری نیست. حرفهای تو هم حرف حساب است. دلیلی ندارد اجازه ندهند تو حرفهایت را بیان کنی. در این آشفته بازار سستی بنیان خانواده، هر فردی به مجردها بگوید ازدواج خوب است و ازدواج را تشویق کند، نه تنها خوب است که جایزه هم دارد. اگر این سالن قبول نکرد، به سراغ سالن بعدی برو. بالاخره یک سالن اجازه خواهد داد." ترسی نداشت. در بدترین حالت اجازه برگزاری عمومی این همایش را کسب نمیکردم. ولی من از ترس عرق میریختم. کابوس میدیدم. بدخلقی میکردم. در حالیکه همه ترسهایم بیهوده بود. من بسادگی اجازه برگزاری همایش را کسب نمودم.
من و همکارانم انجام کارهای همایش زن جذاب را از دو ماه قبل آغاز کردیم. برای ریز به ریز کارهای همایش برنامه ریختیم و دوباره برنامه ریختیم. همه سوتیهای اجراهای قبلی را بررسی و راههایی برای خروج از مشکلات پیدا نمودیم. برای مثال، اولین گردهمایی پنجاه نفره گیس گلابتون، سمینار هدف بود. یکی از سوتیهای آن سمینار این بود که من وقت نکردم بوتاکس بزنم و آرایشگاه بروم! البته این فقط یکی از دهها سوتی آن همایش بود. به همین دلیل این بار سر فرصت بوتاکس تزریق کردم.
دو هفته قبل از همایش برای بند و ابرو رفتم. دست آرایشگر محترم، لیز خورد و نصف یکی از ابروهایم را تراشید! خدا را شکر دو هفته به همایش باقی مانده بود. ابرویم درآمد، ولی غیرقرینه و قناس. برای همین عدم اطمینان به خدمات بومهن و رودهن است که دو هفته زودتر برای بند و ابرو اقدام کردم. روز قبل از همایش رفتم برای رنگ مو و براشینگ رفتم. نتیجه براشینگ این بود که چتری موهایم پیچ خورد و به صورت یک نیم هلال روی پیشانیام میایستاد! آن قدر تاف و ژل به چتریهایم زدم که بیچاره مثل یک دسته موی چرب به پیشانیام چسبید. برای این که پیشانیام رنگی نشود، آرایشگر آنقدر وازلین به صورتم مالید که صورتم برق میزد. هر کسی مرا نگاه میکرد تصور مینمود یک ماهی است حمام نکردهام.
برای همایش یک روپوش خوشگل خریده بودم. این روپوش مثل بیشتر روپوشهای خوشگل جیب نداشت. یک هفته به همایش باقی مانده فهمیدم که باید جیب داشته باشم تا ماسماسک میکرفن را در آن قرار بدهم. بنابراین فاتحه روپوش خوشگله خوانده شد. یک دست روپوش رسمی ساده پوشیدم. من هم مثل همه خانمها دلم میخواهد زیبا و خوش لباس باشم. ولی انگار همه عالم و آدم دست به دست داده بود که مرا اسکول کنند. بالاخره شانههایم را بالا انداختم و گفتم: کسی برای دیدن چشم و ابروی من نمیآید. آنها میآیند مطالبی جدی در مورد روابط عاطفی خود بیاموزند. لباس و موی من مهم نیست. فقط شرکت کنندگان مهم هستند: راحتی آنها و استفاده آنها از این همایش.
روز پنجشنبه ساعت پنج صبح بیدار شدم. در تاریکی و کورمال کورمال، لباس پوشیدم و آرایش صورتم را سرهم بندی کردم. قبل از حرکت، چند دقیقهای با خدا خلوت کردم: "خدایا! کمکم کنم هرچه می دانم به دخترانم بیاموزم. خدایا! نصف آنها از شهرهای دور میآیند. کمک کن که آنها دست پر به خانه برگردانم. خدایا! همه چیز را به دست تو میسپارم." دلم آرام گرفت و راه افتادم. قبل از حرکت نوک دماغ آقای شوشو را بوسیدم. او برایم آرزوی موفقیت کرد. باورتان میشود یک هفته اخیر آقای شوشو داشت مخم را میجوید که "من هم میخواهم در همایش زن جذاب شرکت کنم!" چهارشنبه بعدازظهر هر نیم ساعت به خانه تلفن میکرد و میگفت: "من هم میام!" برای داروخانه مسئول فنی گرفت که بتواند روز پنجشنبه با خیال راحت داروخانه را ترک کند. آخه یک آقا وسط همایش زن جذاب؟ متاسفانه آقای شوشو هنوز از دست من دلخور است.
ساعت هفت صبح دم در دفتر بودم. همکارانم وسایل همایش را در ماشین گذاشته بودند. راستی! اول میخواستم خودم تا تهران رانندگی کنم. بعد دیدم اجرای همایش، کلی استرس و خستگی دارد. لازم نیست خودم را خستهتر و استرس زده تر کنم. بنابراین برای رفت و برگشت ماشین کرایه کردم. چه کار خوبی کردم. ساعت هشت به سالن رسیدیم. وسایل را چیدیم. مثل همیشه نصب دستگاه پوز یک چالش بزرگ بود. میکرفن خوب بود. مشکلی نداشت. ولی فیلم... وای که چه بگویم... از ساعت هشت تا ده صبح دق کردم چون معلوم شد لپ تاب سالن اصلاً سی دی خوان ندارد! فیلم را روی فلاش ریختند و به من دادند. همه چیز را تست کردیم و برنامه سر ساعت ده آغاز شد.
ابتدا من 40 دقیقهای حرف زدم. وقتی نوبت پخش فیلم شد، کاشف به عمل آمد لپ تاپی که جلوی دست من است به بلندگو متصل نیست. من پیش از شروع برنامه، صدای فیلم را هم کنترل کرده بودم، ول متوجه نشدم لپ تاپ به بلندگو متصل نیست. مسئولین سمعی بصری هم به من چیزی نگفتند. نمیدانم متوجه نشدند یا نخواستند چیزی بگویند. خب... این هم تجربه شد. بیست دقیقه اعصاب خردکن گذشت. من سه بار قبل از عقد قرارداد با سالن توضیح دادم خیال دارم یک فیلم پخش کنم. باید فیلم دم دست خودم باشد که آن را قطع و وصل کنم و در مورد فیلم حرف بزنم. فکر میکردم همه را کاملاً شیرفهم کردهام. ولی خیر... هیچکس شیرفهم نشده بود. بیست دقیقه طولانی و دردناک... لپهایم از عصبانیت گل انداخته بود. بالاخره دو تا میکرفن این طرف و آن طرف لپ تاپ گذاشتند و صدای فیلم را یکجوری درآوردند.
قرار بود همایش سر ساعت چهار تمام شود. ولی من قول دادم این بیست دقیقه را جبران کنم. چطوری جبران کردم؟ ما تا ساعت پنج و نیم سؤال و جواب داشتیم. خوشبختانه من سالن را تا پنج و نیم کرایه کرده بودم. خوب شد بجای شش ساعت از اول سالن را هشت ساعته کرایه کردم. همه جور احتمالی را حساب کرده بودم. یعنی ما 20 دقیقه قطع همایش داشتیم. ولی من 90 دقیقه اضافی وقت گذاشتم. وقتی یک نفر از دوستان نوشت: کاش وقت بیشتری برای سؤال و جواب میگذاشتید، بشدت متعجب شدم. همایش که جلسه پرسش و پاسخ نیست. با این وجود من یک ساعت کامل را صرف پاسخ دادن به سؤالات شما نمودم. بهرحال... هیچوقت نمیشود همه را راضی نگه داشت. خوشحالم این دوست ما در نقاط قوت همایش نوشته: ارائه نکات عملی برای خانمها و بیان طرز فکر مردان. چون من دقیقاً میخواستم همین دو کار را برای شما انجام بدهم.
در طول همایش همه سراپا چشم و گوش بودند. هیچکس فرصت نکرد یک چرت کوچک بزند. من به اندازه یک کمدین شکلک درآوردم. وقتی خواستم شیوه نشستن جذاب و غیرجذاب را نشان بدهم، چنان مانورهایی روی صندلی اجرا کردم که صندلی به عقب پرت شد و نزدیک بود پخش زمین بشوم. آی خندیدیم! آی خندیدیم! موقع بیان افتتاحیه یک مرتبه چشمم به یک خانم بشدت اخمو افتاد. داشتم میگفتم: به شما تبریک می گویم که... یادم رفت بابت چی میخواستم تبریک بگویم! از بس آن خانم اخمو بود. نفس عمیق کشیدم و چشمم را از صورت اخمالود آن خانم برداشتم. به بقیه صورتهای خندان و مهربان نگاه کردم و یادم افتاد بقیه حرفهایم چی بود. خوشبختانه همینطور که همایش پیش میرفت آن خانم اخمو هم مثل بقیه قاه قاه میخندید و اخمهایش باز شد.
همایش سر ساعت ساعت ده شروع شد. متاسفانه ساعت ده صبح هنوز ده پانزده نفری نیامده بودند. ولی ما همایش را آغاز کردیم. پس از چهل دقیقه صحبت، آن بیست دقیقه لعنتی را داشتیم. بعد فیلم را دیدیم. سر ساعت یازده و نیم برای نوشیدن چای و قهوه رفتیم. دوستان میگفتند: "نه! قطع نکن! ادامه بده!" ای بابا! چای و قهوه سرد میشود. به آنها قول دادم همه فیلم را خواهیم دید. بیست دقیقه نقص فنی را هم جبران خواهم کرد. مدت پذیرایی را کوتاه کردم، چون دو نفر بلیت هواپیما داشتند و باید به موقع به پرواز میرسیدند. هول هولکی چای، قهوه، شیرینی خوردیم و برگشتیم. ساعت یک و نیم، یعنی پس از دو ساعت برنامه، باز هم دوستان حتی یک سر سوزن خسته نبودند. معمولاً کلاسها فقط 90 دقیقه کشش دارد و نباید مدت کلاس را طولانیتر از 90دقیقه کرد.
باز هم از وقت ناهار کم کردیم و سر ساعت دو کلاس را آغاز کردیم و یک نفس تا پنج و نیم (یعنی سه ساعت و نیم) پیش تاختیم! پس از اتمام همایش، یک اتفاق زیبا افتاد. یکی از شما که در همایش شرکت نکرده بود (چون متأهل بود) با یک دسته گل زیبا به دیدنم آمد. او مرا بکلی شگفت زده کرد. سپاسگزارم دوست نازنین... اتفاقات قشنگ دیگری هم داشتیم: سه نفر گفتند با انجام تمرینات کتاب ازدواج مثل آب خوردن آسان است! بسرعت خواستگار دلخواه خود را یافتهاند. یک نفر گفت: همین الان از خانه به من اطلاع دادند که خواستگار دارم. و یک نفر از خانمهای حاضر در همایش همان شب، بله بران شد. این یکی به صورت عمومی اعلام نکرد. خصوصی در گوشم گفت. انشاالله همه عروسها سپیدبخت باشند.
وقتی در آن بیست دقیقه ناراحت کننده داشتم عرق میریختم، یکی از دوستان پرسید: خانم دکتر! چرا ازدواج کردن برای خانمهای با تحصیلات عالیه دشوارتر از سایر خانمهاست؟ پاسخ دادم: این سوالی است که قصد دارم امروز به آن جواب بدهم. میتوانم مثل مادربزرگها شما را نصیحت کنم، ولی به جای این کار بی مزه، خیال دارم به شکلی خلاقانه به شما پاسخ بدهم: با تماشای رفتارهای یک زن جذاب و از همه بهتر با بررسی کارهایی که باعث غیرجذاب شدن او میشود. تمام این همایش یک روزه برای پاسخ دادن به همین سؤال مهم و اساسی است.
خب ... این هم از همایش ازدواج سال 1395 گیس گلابتون. من سالی یک بار همایش ازدواج اجرا میکنم. امسال همایش زن جذاب را برگزار کردم. تا آخر امسال دلم میخواهد یک وبینار، یک همایش هدفگذاری برگزار کنم و در یک نمایشگاه شرکت کنم. شش ماه پیش رو است. ببینم که چه میشود.
یکی از شرکت کنندهها هم ماجرا را از دید خود تعریف کرده است. برای مطالعه این نوشته زیبا روی این لینک کلیک کنید: همایش زن جذاب چه جوریا بود؟