سلام دوستای گلم ، منم میخوام تجربه تلخ و غم انگیزم رو برای اینکه شاید برای بقیه زنان و دختران بی گناهی که طعمه این افراد میشن بنویسم . نتیجه گیری و برداشت رو به عهده خودتون میذارم . من زنی 45 ساله و لیسانس و شاغل و از نظر سطح اجتماعی در موقعیت خوبی قرار دارم . تمام دوستان و همکارانم بهم میگن زیبا هستم . 23 سال پیش ازدواج کردم و روی هم 3 سال خوش نبودم و بارها متوجه شدم انتخابم اشتباه بوده و یکسال پیش تصمیم به جدایی گرفتم . پس از جدایی خیلی اتفاقی عشق بچگی و اولین کسی که باعث شده بود سالیان سال حتی تا قبل از ازدواجم به کسی فکر نکنم در اینستا به من پیام داد و من چون این یک عشق ابراز نشده از سوی هر دوتامون بود ( بدلیل دور بودن شهرهای محل زندگیمون و نبودن امکان ارتباط تلفنی و ... ) باهاش صحبت کردم . عنوان کرد 3 سال است از همسرش جدا شده و 2 سالی بوده که دنبال من میگشته تا خبری از حال و روزم بگیره حرفهای زیبا و وسوسه کننده و اغوا کننده شروع شد و من که تا این سن فقط به یک مرد در زندگیم وفادار بودم و هیچ تجربه دیگری نداشتم و آتیش زیر خاکستر بودم و سالها او را دوست داشتم این عشق را باور کردم و مثل یک دختر جوان دلباختم . اوایل با توجه به جدا شدنم از همسرم و احساس شکست و تنهایی و اینکه خدا خواسته کسی که عشق اولم بوده بیاد و خیلی خوشحال بودم و حرفهایی که برام توی تلگرام و اینستا مینوشت بی نهایت من رو به وجد میاورد و فکر میکردم برگشتم به همون سالهای کودکی . حرفهایی رویایی و بسیار دلفریب که هر زنی رو مست میکنه البته گاهی صحبت میکردیم میگفت که این سه سال رو با چند نفری بر حسب نیاز بوده ولی من فکر میکردم که با پیدا کردن من دیگه برای همیشه دنبال من میاد ولی توی صحبتهاش گاهی میگفت که وابسته شدن خوب نیست و منم میگفتم من وابسته نمیشم و چون به زیبایی و موقعیت خودم اطمینان داشتم میگفتم این تویی که سر آخر وابسته من میشی . احساس میکردم خیلی بهم نزدیکه و خیلی از درددلهامو براش میگفتم ..
اولین قرار رو اواخر اردیبهشت 97 با من گذاشت که از شهر محل اقامتش اومد و یکهفته خونه خواهرش بود و ما فقط سه تا بعد از ظهر با هم رفتیم جاده چالوس . هیچ وقت اولین دیدار رو فراموش نمیکنم . دیگه از لذتی که کنار اون بودن برام داشت و اون چطور بلد بود دلربایی کنه و ... نمیگم براتون فقط همینقدر بدونید که احساس میکردم توی بهشتم و خدا به پاس صبر و حجب و حیام این مرد رو که یک ماه و 15 روز از من بزرگتر بود سر راهم قرارداده . تمام شرایط مهیا بود الی کسب و کار نامعلومش و دور بودن شهرها . پس از اون دیدارها. وقتی برگشت چند روزی باز هم همون پیامها و متن های عاشقانه و اهنگ های دلبرانه و منم توی پوست خودم نمی گنجیدم و متاسفانه به عشقم اعتراف کردم و کم کم دیدم بهانه میاره که دوریم و نمیبینمت اذیت میشم و خیلی به گوشی چشبیدیم و داریم معتاد میشیم و در اخر به بهانه اینکه تو معتاد عشق من شدی گفت چند وقتی صبوری کن و ترک اعتیاد کن . وابستگی خوب نیست . انوقت فکر میکردم بخاطر دوریمون میگه و میخواد شرایط رو درست کنه با اینکه برام سخت بود ولی چند روز هیچ پیامی نمی دادم یهو یه اهنگ عاشقانه میفرستاد و یکی دو روز بازم باهام گرم میگرفت و من که دوباره پیام میدام سرد میشد و از پیامهای من ، یکی دو تا رو جواب میداد و چون ذاتا از بچگی مغرور بودم ، غرورم رو حفظ میکردم و باز هم کلیپ و پیامهای عاشقانه و وقتی من ابراز عشق میکردم می نوشت : علکی
وقتی پست توی اینستا میذاشتم میومد لایک میکرد و برام کامنت میذاشت و منم جوابش رو سعی میکردم طوری بدم که بقیه فامیلها متوجه رابطه ما نشن ولی توی پوست خودم نمیگنجیدم از این همه عشق و علاقه ...
بعد بهانه آورد که نمیشه تو دختر بزرگ داری و تا اون پیش توئه این رابطه فایده ای نداره و من مدام بهش میگفتم هیچی غیر قابل حل نیست و اون بهانه میاورد و طوری نشون میداد که عاشق و شیدای منه ولی دوری راه و مشکلات مانع میشه و میگفت اگر بیام پیش تو کار چکار کنم و دخترم رو چکار کنم که پیش مادرش زندگی میکنه و هزار تا بهانه دیگه تا اینکه روز تولدش رسید پاییز بود اومد شمال و پس از چند وقتی که کجدار مریز رفتار کرده بود گفت اگر میخوای بیا یکروز پیش هم باشیم منم کادو تولدی براش تهیه کردم و رفتم ، تا چالوس سر از پا نمیشناختم . اونجا بین صحبتهاش گفت که زنهایی هم توی زندگیش بودن و من حسادتم رو نشون دادم ولی بازم به حساب نیازش گذاشتم و همش فکر میکردم وقتی با من باشه دیگه با کسی نخواهد بود . بهترین لحظات عمرم بود شام مهمونش کردم بخاطر تولدش و ازش خواستم من رو رها نکنه و اون گفت باشه من هستم بالاخره ما فامیلیم و تو برای من خیلی خیلی عزیزی و تو عشق بچگی من هستی و پدرهامون ما رو نامزد کرده بودن . ولی همش از وابستگی من میترسید . از اونجا که برگشتم هیچوقت اخرین نگاهش رو فراموش نمیکنم و توصیه کرد مریم تو رو خدا مواظب خودت باش و خوب رانندگی کن فقط یکروز پیشش بودم ولی انگار همون یکروز کافی بود قلب و جون و زندگی من رو بگیره . اونم مریمی که خیلی قوی بود و دست رد به سینه همه مردهای دور و برش زده بود . اونقدر عاشق و شیدایش شدم که نگو !!! یاد کودکی و عشق بچگی و الانی که برگشته و صحبتها و دیدارمون من رو از خود بیخود میکرد هیچوقت توی اینهمه سال این حس و حال رو نداشتم و هیچکس رو اینقدر دوست نداشتم حتی حاضر بودم توی یه روستای کوچک توی یک خونه کاهگی باهاش زندگی کنم .حقوقم بود زندگیم هم بد بود پس احساس نیاز مادی نداشتم به زیبایی خودم هم اطمینان داشتم و اینکه همسن بودیم امتیاز خوبی بود و اینکه فامیل و از پوست وگوشت و خون هم بودیم و در بچگی عنوان شده بود بزرگ شدن ازدواج کمنند و عشق بچگی هم بودیم . ابراز علاقه دو طرفه بود اما رفتارهاش ضد و نقیض و شرایط رو مانع میدونست . چند وقتی که از اونجا برگشتم سعی کردم زیاد اذیتش نکنم و تلفن نزنم که جوابم رو نده و یا قطع کنه من کوچک بشم ولی خودش باز هم پیام میداد و آهنگ عاشقانه میفرستاد و یهو میگفت دیگه بسه روزی نیم ساعت فقط که معتاد گوشی و تلفن و فضای مجازی نشیم .
نیمه مهرماه به شهر مادریش که بزرگ شده بود رفت و توی راه زنگ زد که میخواستم بهت بگم بیا بریم دماوند ولی اومدم شهرمادریم من روزی 5 دقیقه تلفن میزدم و حالش رو میپرسیدم گفت توی راه سرما خوردم و خونه خاله ام هستم و استراحت میکنم تا اینکه اون روز شوم رسید ساعت 10 صبح زنگ زدم و خیلی خوب جوابم رو داد و گفت خدا رو شکر حالم بهتره ساعت 1 ظهر دیدم اینستا انلاین شده پیام دادم نوشت شما؟؟؟ گفتم عشقت بازم نوشت بجا نمیارم فکر کردم شوخی میکنه نوشتم اذیت نکن دیگه جواب نداد زنگ زدم قطع کرد . حالم بد شده بود و نگرانش بودم که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه دهها بار زنگ زدم و جوابی نداد و قطع کرد پیام داد و فقط سکوت ......
حالم خیلی بد شده بود نمی فهمیدم چی شده و این رفتار رو درک نمیکردم . قبلا هم اینکار رو کرده بود ولی نه تا این حد . اینبار انگار دنیای من به یکباره فرو ریخت و هر چه پیام میدادم من فقط میخوام بدونم چی شده فقط بگو چرا ؟؟؟
باز هم سکوت و سکوت مرگبار .....
خدا میدونه از اون به بعد چی کشیدم واقعا معتادم کرده بود و مواد به من نمی رسید حالم دگرگون شده بود و فقط گریه و گریه ....
همکارم از حال و روزم با خبر شد و من که هیچکسی نمی دونست چرا اینطور شدم مجبور شدم برای همکارم درد و دل کردم و اون هم همراه من دلداریم میداد . هر چی پیام میدادم خبری نبود بهش میگفتم اگر من رو نمی خوای من بچه نیستم میفهمم درک میکنم فقط بگو . گفتم اگر با کسی هستی اگر مسئله ای هست فقط دلیلت رو منطقی بگو و خیلی دوستانه خداحافظی کنیم اما نوشت نیازی به خداحافظی نیست ما فامیلیم . از هر صد تا پیام یک استیکر یا یک جمله یا یک کلمه جواب میداد . من وقتی میدیدم جواب نمیده پیام نمیدادم یهو یه اهنگ میفرستاد و بازم دلهره و استرس و اضطراب و سوالهای تکراری !
بارها ازش خواستم عسکهایی که با دوربینش گرفته برام بفرسته و هزار مدل حرف زدم و خیلی خیلی احمقانه خودم رو کوچک کردم و خودم رو شکستم و خرد کردم . واقعا دوستش دارم هنوز هم دوستش دارم دیوانه وااااار
پست هامو لایک نمیکرد و من توی پیجش زنهایی رو میدیدم که مدام داره فالو میکنه ...
یه پیج ناشناس ساختم که پست های غمگین بذارم و فامیل من رو نشناسن سریع اومد و سلام کرد و در دوستی رو باز کرد اونجا بود که مردم تمام مویرگهای مغزم منجمد شد ولی بازم به خودم دلداری دادم . یکی دو ساعت بعد فهمید که این پیج فیکه ازم عکس و شماره خواست و من شماره همکارم رو بهش دادم ولی خودش مشکوک شد و ادامه نداد .
دخترم رفته بود شهرستان و من تنها بودم قرص خوردم و خودکشی کردم اما نمی دونم چطور و چی نوشته بودم برای همکارم که اون اومده بود و در خونه ام رو شکسته بود و مانع مردنم شد و همکارم براش از حال و روزم نوشته بود اما اون گفته بود که من فامیلشم و تو فقط یه همکار خانمی و من بیشتر از تو به فکرشم . اما دریغ....
آبانماه بود و روز تولد من رسید .
همکارم دلداریم میداد که سورپرایزت میکنه باور کن اما این اتفاق نیافتاد فقط با یه پیام تبریک خیلی عاشقانه تبریک گفت . شب بهش زنگ زدم و بعد از مدتها جواب داد و بازم تبریک گفت و گفت چرا داری خودت رو داغون میکنی من لایق تو نیستم . منم گفتم تو چرا اینکارها رو میکنی و فهمید که اون پیج فیک برای من بوده و تلفن رو قطع کرد و باز هم بی خبری ....
از بی قراریها و تنهایی گریه کردن ها و هوار کشیدن ها در جاهای دنج و خلوت دیگه نمیگم و از هزاران اتفاقی که من رو روزی هزار بار کشت و زنده شدم بازم نمیگم چون خودم الان دارم مثل ابر بهار گریه میکنم چند ماه در بدترین شرایط گذشت . پیش روانپزشک رفتم . موقعیت کاریم خراب شد . دخترم با نگرانی نگاهم میکرد و خانواده و همکارانم مبهوت این حال زار و خرابم بودند .
بیقراری من از من یک آدم بدبخت و احمق ساخته بود و مدام میخواستم بدونم یکباره اونهمه عشق و محبت چی شد و میخواستم اون یکجوری بفهمه چی میکشم و میخواستم حرفهامو با پستهای غمگین بهش بزنم که بلاکم کرد . ریجکتم کرد و دیگر هیچ .....
گوشیم سوخت و تمام اطلاعات قبلیم از بین رفت پیج جدیدی ساختم به نام خودم و دوباره فالوش کردم و من رو فالو کرد دریغ از لایک کردن پست هام .
دیدم چند تا زن دیگه فالو کرده و مثل قبلا من با اونها توی پیجشون صحبت میکنه
یکبار استوری گذاشت و گفت که به دماوند رفته و من بازم دیووونه تر شدم و براش پیام دادم که قرار بود با هم بریم و تو با کسی دیگه ای رفتی و تقریبا حدس زدم کدوم یکی از زنهای پیجشه اینبار زنی از سطح خیلی پایین که شوهر لاتش رو توی یک دعوا با چاقو کشته بودن و زنه هم بالای 2 هزار فالور داره که اکثرا مردهای لات و سطح پایین و ... هستند و قبلا مدام لایو های خفن میذاشت و لاتی حرف میزنه و عکس های پست اون همه با لباسهای خیلی باز و کوتاهه . البته زنهای اینمدلی خیلی زیاد توی فالوور هاش هست وقتی گفتم با اون رفته دماوند دوباره بلاکم کرد و من که سرخورده بودم و ازش میخواستم غرور شکسته شده ام رو بهم برگردونه و مدام میگفتم من فقط از این رفتارهات ناراحتم و گرنه دیگه نمی خوام باهات باشم فقط منطقی و معقول رفتار کن و من رو پیش فامیلها بلاک کردی آبروم رو حفظ کن اما دریغ از یک کلمه فقط به مناسبتها مثلا روز زن و شب عید برام آهنگ و تبریک فرستاد و دوباره بلاکم کرد . حرمتم شکسته شده غرور و شخصیتم رو شکسته ولی همش بخاطر عشق بی نهایتی بود که بهش دارم من حاضرم جووونم رو هم براش بدم اما دریغ ... اون لیاقت این همه عشق و دوست داشتن رو نداره . یه حالی دارم که اصلا نمی دونم چکار باید بکنم دوباره پیج فیکی ساختم که فقط بتونم ازش خبر دار باشم بی خبری ازش یعنی مردن ... میدونم دارم خودم رو آزار میدم اما دست خودم نیست . فکر میکنم کسانی هم با پیج های ناشناس هستند و مطمئنا اونها هم قربانیانی مثل من هستند که حال روزشان شاید مثل من نباشه ولی بالاخره ضربه خوردند . زندگیم برام شده جهنم و توی اینستا فقط به پیج اون نگاه میکنم و بعد از گذاشتن هر پستی تا مرز جنون میرم و برمیگردم . خیلی با خودم جنگیدم هزار بار سر خودم فریاد زدم که این نباید حال و روز تو باشه زنی که در سن میانسالی عین بچه ها رفتار میکنه زنی که با اونهمه غرور و شخصیت و داشتن عزت نفس به این زباله دانی افتاده من نباید باشم .....
پیش مشاور روان درمانی رفتم و سه روز است که فهمیده ام این عشق رویایی و اسطوره ای من با علائمی که به دکتر گفتم و عکسهایی که از پیجش نشون دادم دون ژوان است و من یک قربانی بدبخت و شکست خورده ام .
با اینحال باز هم اون حال خراب سراغم میاد و انگار سیخ داغ در بدنم فرو میکنن و یکساعت بعد آی یخ سرم می ریزند . هیچکس بجز کسی که تجربه من رو داره نخواهدفهمید چی میکشم .
تصمیم جدی خودم رو گرفته ام که با این حس مبارزه کنم و خودم را از شر عشق دیوانه وارش رها کنم و اولین قدم این بوده که دیگر به او هیچ پیامی ندهم اما پستهایی که میذاره و زنهای مدل به مدلی که لایک میکنن و هر بار زنی باهاش لاو میترکونه و اینبار اون زن سطح پایین میاد و استیکر خنده و قلب و بوسه میذاره یکبار دیگر میمیرم و دوباره چشم باز میکنم میبینم هنوز در این دنیا هستم .
من سعی میکنم خودم رو از خودم پس بگیرم ولی کی و چه زمان عشق اون از سرم بیافته نمی دونم. این عشق از بچگی با من بوده یه مدت رها شده و دوباره با شدت بیشتری برگشته . برام دعا کنید دوستان و اینکه تو رو خدا عاشق هر کسی نشید و مواظب باشید . زنها لطیف و شکننده هستند اما بخوان میتونن از تموم سختیها بر بیان .
دون ژوان همه چیتون رو ازتون میگیره و تفاله تون رو به سطح زباله میندازه بدون اینکه معنی عشق والا و بی حد و اندازه شما رو بفهمه ...
من یک قربانییییم ..........
مریم تنها
دوست گرامی شما قربانی نیستید!
بله درست خواندید! شما قربانی نیستید، بلکه مطالب مهمی را نمیدانید. اگر این مطالب مهم را درباره رابطه با آقایان ندانید، صدمه میخورید، چه 25 ساله باشید و چه 45 ساله با سابقه طولانی شوهرداری و صاحب یک دختر 22 ساله.
ماجرای شما را خلاصه میکنم تا تحلیل آن سادهتر شود.
شما به آقایی علاقهمند شدید همسن خودتان، بدون کسبوکار مشخص و بدون دارایی. علت علاقهمندی شما این است که این آقا را در دوران کودکی دوست داشتید و او مطالب زیبا و عاشقانهای برای شما مینوشته است. عشق دوران کودکی با این نوشتههای شورانگیز ترکیبشده، شما را به ملاقات میکشاند. شما سه بار با هم ملاقات کردید. ملاقاتی معصومانه و در جاده زیبای شمال.
شما از این سه ملاقات راضی و خشنود بودید و تصور کردید طرف مقابل هم بهاندازه شما خوشحال است، درحالیکه ایشان پس از این سه ملاقات از شما دوری میکند. جواب تلفنها را بهموقع نمیدهد، جواب پیامها را دیربهدیر میدهد، بهانه میآورد دختر شما بزرگ است، میگوید آشنایی شما عاقبت ندارد. البته گاهی اوقات هم پیامهای عاشقانه و آهنگهای زیبا برای شما میفرستد.
متأسفانه شما به بهانههای او و دوری جستن او توجه نمیکنید، بلکه بیشتر به پیامهای گهگاهی او اهمیت میدهید. مدتی او را در فضای مجازی تعقیب میکنید و متوجه میشوید او دارد با خانمهای دیگر ارتباط برقرار میکند. بالاخره قبول کردید او مایل به ادامه دوستی با شما نیست. حالا اشتباهات شما را بررسی میکنیم:
اشتباه اول: شما با آقایی وارد رابطه شدید که در 45 سالگی کسبوکاری ندارد، هیچ دارایی هم ندارد. شما فرض را بر این گذاشتید که خودتان همه هزینه زندگی سه نفره را تامین خواهید کرد. اشکالی ندارد خانمی هزینه زندگی را بپردازد، ولی توجه کنید اگر آقای 45 ساله کسبوکاری ندارد، هیچ پولی هم ندارد، این یک آسیب شخصیتی محسوب میشود. آیا بهراستی خیال داشتید پس از یک ازدواج شکستخورده با مرد نامناسب دیگری ازدواج کنید؟
اشتباه دوم: اهمیت ندادن به موقعیت دخترتان. اگر این ازدواج سر میگرفت سرنوشت دختر شما چه میشد؟ شما جوان هستید و حق دارید در جستجوی معشوق و همسر باشید، ولی لازم است به وضعیت دخترتان توجه کنید. یکبار با طلاق گرفتن از پدرش، وضعیت او را دشوار کردهاید، برای بار دوم نباید او را در توفان حوادث قرار بدهید. وقتی مرد نامناسبی را برای همسری انتخاب کنید، دخترتان را در معرض مشکلات قرار خواهید داد. مطمئن باشید وقتی ما وظایف خود را در قبال فرزندانمان بهدرستی انجام ندهیم، گرفتاریهای بزرگی پیش خواهد آمد. گرفتاریهای بدی که گریبانگیر خودمان میشود.
اشتباه سوم: آن آقا قبل از ملاقات با شما، حرفهای قشنگ نوشته و گفته است. باید هم میگفت. آدم برای جذب جنس مخالف دانه میپاشد. اشکالی در این بخش قضیه وجود ندارد و او را به خاطر گفتن و نوشتن حرفهای زیبا سرزنش نمیکنیم. شما و ایشان سه بار با هم ملاقات میکنید و پسازاین ملاقات شما شیفته میشوید، درحالیکه او از شما فاصله میگیرد. اشتباه سوم همینجاست. همانطور که شما حق داشتید پس از ملاقات از او خوشتان نیاید، او هم حق دارد. این آقا پسازاین که با شما ملاقات کرده، از شما فاصله گرفته است، ولی شما اهمیتی به نظر او ندادید. اصرار کردید، برای هر بهانه او راهحلی پیدا کردید و دست از تعقیب او برنداشتید. شما بهقدری شیفته او شدید که توجه نکردید او شما را نمیخواهد. شما او را میخواستید و هیچ اهمیتی به نظر او ندادید.
توجه کنید ما دو جور «نه!» داریم. ما دو جور بهم زدن رابطه داریم. در نوع اول فرد واضح و شفاف به شما میگوید این رابطه سرانجامی ندارد و دیگر نمیخواهد با شما در ارتباط باشد. نوع دوم، نه ی خاموش است. فرد واضح نمیگوید شما را نمیخواهد، بلکه فاصله میگیرد، دیر جواب تلفن را میدهد، دیر پیامها را پاسخ میدهد، به دیدن شما نمیآید، بهانه میآورد و میگوید شما را دوست دارد، ولی خودش شرایط لازم را ندارد. معمولاً مردانی که نمیخواهند به شما آسیب بزنند، به این شکل ملایم رفتار میکنند. آنها میخواهند با فاصله گرفتن و بهانه آوردن شما را از سر باز کنند. یک خانم هوشمند باید به این علائم توجه کند.
دوستی دو سر دارد: شما و او. برای پایدار بودن دوستی لازم است هر دو نفر به ادامه دوستی علاقهمند باشند. وقتی یکی از طرفین علاقهمند نیست، دوستی بهم میخورد، هرقدر هم طرف دیگر اصرار کند، گریه کند، تلاش کند، از خودش مایه بگذارد، فایده ندارد.
دوست عزیز، شما 45 سال دارید، ولی درباره مردان بسیار کم میدانید. شما حق دارید در جستجوی معشوق و همسر باشید، ولی این راهش نیست. پیشنهاد میکنم فوق سری – از آشنایی تا سر سفره عقد را تهیه کنید و همه مطالب آن را با دقت گوش کنید. من در این محصول آموزشی ارزشمند گامبهگام همه ظرایف آشنا شدن با مرد دلخواه و برقراری رابطه صمیمانه و طولانی را گفتهام. شما و دخترتان هر دو به این آموزش نیاز دارید وگرنه صدمه خواهید خورد.
اگر در حال حاضر نمیتوانید فوق سری را تهیه کنید، دستکم مردهای خوب را از دست ندهید! را گوش کنید.
من نمیدانم آیا آن آقا تیپ شخصیتی دون ژوآن را دارد یا خیر، ولی اشتباهات شما را میشناسم. این اشتباهات بسیار خطرناک هستند. شما قربانی نیستید، بلکه اطلاعات مهمی را ندارید. همین امروز تصمیم بگیرید این اطلاعات را دریافت کنید، وگرنه بهای گزافی خواهید پرداخت: دلشکستگی، تنهایی، پایین آمدن اعتمادبهنفس و احساس تلخ قربانی بودن.
از همین امروز تصمیم بگیرید اطلاعات خود را درباره مردان و رابطه عاشقانه بالا ببرید. فردا دیر است، امروز شروع کنید. متاسفانه خیلی زود، دیر میشود.