من دانشگاه آزاد رودهن را دوست دارم. در واقع هرجا را که علم و دانش آموخته میشد، دوست دارم. هربار میخواهم چیزی در رودهن بخرم، سر از دانشگاه آزاد در میآورم. خانه ما در ابتدای رودهن واقع شده و دانشگاه آزاد در انتهای آن! میزان علاقه مرا به دانشگاه دریافتید؟ !
هفته پیش میخواستم تعدادی پرینت رنگی تهیه کنم. یک مغازه برای این کار، نزدیک خانهمان وجود دارد، ولی من بازهم به طرف دانشگاه آزاد، راندم. یک مرتبه از خودم پرسیدم: «چرا نمیروی از دانشگاه بپرسی؟ شاید جایی برای اجاره داشته باشد . »
شال سبز به سر داشتم. مانتو شلوار سفید به تن که فقط با یک دکمه بسته میشد. فکر کردم لابد مرا با این سر و وضع داخل دانشگاه راه نمیدهند. زمانی که من به دانشگاه میرفتم، دم در دانشگاه، آرایش دختران را با «ریکا» میشستند و اگر شلوار جین به پا داشتیم، به خانه برگردانده میشدیم .
به ورودی خانمها رفتم و به مسئول حراست گفتم: «آقای حسینی مسئول سالنها را کجا میتوانم پیدا کنم؟» آقای حسینی را نمیشناخت. گفتم: «شاید هم سالاری باشد.» سالاری را هم نمیشناخت. گفتم: «حالا کجا میتوانم مسئول سالن را پیدا کنم؟» مرا به اطلاعات رجوع داد. به این ترتیب بدون گیر داده شدن به حجابم وارد دانشگاه شدم !
این بازی را به خاطر داشته باشید. وقتی میدانید وارد شدن به جایی قوانین پرت و پلا دارد، این یکی از روشهای وارد شدن است: پرت کردن حواس نگهبان به سوالی بیربط و واهی .
در دانشگاه حدود دو ساعت به این طرف و آن طرف پاس داده شدم. داشتم عطای پیدا کردن مسئول سالن را به لقایش میبخشیدم که بالاخره در دورافتادهترین قسمت دانشگاه، مسئول روابط عمومی را پیدا کردم. چه آقای خوشرو و نازنینی. معلوم شد دانشگاه آزاد یک سالن ۴۰۰ نفره برای کرایه دارد. ولی اگر پنجاه نفر را به یک سالن چهارصد نفره ببری، صورت خوشی ندارد. از او سالن کوچکتر خواستم. دو تا سالن دیگر هم هست که کاغذبازی داشت. به همین دلیل سالن پنجاه نفره «سما، موسسه فنی حرفهای وابسته به دانشگاه آزاد» را معرفی کرد .
فوری به آنجا رفتم. مدیر سما با کمال احترام برخورد کرد و اجازه داد از سالن بازدید کنم. در سالن کلاس برقرار بود. من میخواستم از ته کلاس نگاهی به آن بیندازم. دانشجویان گرامی انگار پشت سرشان چشم دارد. همگی برگشتند و مرا تماشا میکردند. خانم استاد چنان داد الله اکبری به سر من زد که فرار کردم. در دلم گفتم: «بیچاره شوهرت! البته اگر با این اخلاق تند، شوهری داشته باشی!»
مدیر اداری سما، خانمی نازنین به نام خانم باغبان، از این کارگاه استقبال زیادی کرد و اظهار علاقهمندی نمود که در کارگاه شرکت کند. در مورد بعضی مطالب با هم گپ زدیم. قرار شد دوباره سر فرصت برای برنامه ریزی به آنجا برگردم .
با اینکه از استقبال دانشگاه آزاد بال درآوردم، یک جورهایی راضی نبودم. سالن طبقه پنجم واقع شده است. توالت طبقه چهارم، محل پذیرایی طبقه همکف. به علاوه شکل سالن به صورت کلاس است. آدم یاد دوران نه چندان درخشان دانشگاه میافتد. ولی من دلم میخواهد ما کارگاهی شاد و راحت داشته باشیم .
آقای شوشو تا به حال چند بار در فرهنگسرای بومهن سمینار برگزار کرده است. جمعه هجدهم مهرماه هم سمیناری دیگر داشت. این اولین بار بود که من هم میتوانستم در سخنرانی او شرکت کنم. در مورد سخنرانی زیبای او خواهم نوشت. وقتی حرف میزد، من گوله گوله اشک میریختم. میگویند سخنران خوب میتواند شما را بخنداند و بگریاند .
بگذریم. وقتی فرهنگسرا را دیدم، فهمیدم این همان جایی است که میخواهم. یک سالن صد نفره، همراه با سالن پذیرایی. روز جمعه ۲۳ آبان ماه هم به طور کامل در اختیار ما خواهد بود. سریع قرار داد نوشتم و بیعانه پرداخت کردم .
پس «کارگاه هدفگذاری برای آدمهای باهوش» در فرهنگسرای بومهن برگزار میشود . امید به خدا. بومهن فقط بیست کیلومتر از تهران فاصله دارد. یک اتوبان عالی تهران را به بومهن وصل می کند و دسترسی به بومهن از دسترسی به کرج بسیار آسان تر است.
شما را به تماشای بخشی دیگر از کارگاه هدفگذاری ۱۳۹۲ دعوت می کنم.
این هم لینک مستقیم تماشای ویدئو است.