خانم دکتر عزیز سلام؛
عیدی گرانبهای شما رو دریافت کردم. و بسیار سپاسگزارم.
دقیقاً درست می گین که آدمها ظرف 30 تا 60 ثانیه اول در مورد همدیگر قضاوت می کنن. (گاهی اوقات قضاوت اشتباه) می خوام یه اعترافی براتون بکنم. من از سال 91 با وبلاگتون آشنا شدم (اون موقع هنوز وبلاگ داشتین و وبسایتی در کار نبود). دختری بودم 31 ساله که دوست داشتم ازدواج کنم. اما موفق به این کار نمی شدم. با سرچ تو اینترنت وبلاگ شما رو پیدا کرده بودم. ماجرای ازدواج خودتون رو خوندم. اما نمی دونم چرا با توجه به متن نوشته هاتون بود یا پاسخهایی که برای خوانندگان وبلاگتون می ذاشتین شما رو یک فرد عبوس و جدی و خشک می دونستم. واسه همین دیگه زیاد تمایلی به خوندن نوشته هاتون پیدا نکردم و سراغ وبلاگتون نیومدم. یه جورایی وبلاگتون واسم دافعه داشت. تا امسال، یعنی همین دو هفته پیش، درمانده و تنها و نگران از آینده ام، یک روز تو محل کارم نشسته بودم و زار زار گریه می کردم و از خدا کمک می خواستم. دوست داشتم ازدواج کنم اما نمی دونستم خودم چه اقدامی رو باید انجام بدم. همه می گفتن باید بسپری به خدا اما این آرومم نمی کرد. چون همش حس می کردم خب خودمم باید یک کاری این وسط انجام بدم تا خدا مطمئن بشه من آماده ازدواج هستم. با کلی افکار منفی که نمیشه ازدواج موفقی داشت. اما نمی دونستم چیکار کنم تا اینکه اون شب ناخودآگاه یاد وبسایت شما افتادم.
من الان یه دختر 33 ساله ام که فروردین 34 سالم میشه. هنوز ازدواج نکردم. فقط یک خواهر داشتم که پارسال به علت کنسر سینه از دستش دادم و تنهاتر از قبل شدم. (البته خدا رو شکر پدر و مادر مهربون و فهمیده ای دارم، خدا برام نگهشون داره). من همیشه دوست داشتم ازدواج کنم و خانواده تشکیل بدم. اما نمی دونستم علت ازدواج نکردنم در درون خودمه. همیشه شرایط جامعه، خانواده و چیزهای دیگه رو مسبب مجرد بودنم می دونستم.
اون شب وارد وبسایت شما شدم. کامنتهایی که خوانندگان شما در مورد کتاب ازدواج مثل آب خوردن آسان است رو خوندم و یک ویدئو که در مورد کارگاه ازدواج برگزار کرده بودین رو تو سایت آپارات دیدم. باورتون نمیشه وقتی تو اون ویدئو شما رو دیدم تمام افکار و قضاوتهایی که قبلاً راجع به شما داشتم از ذهنم پاک شد. دیدم که شما چقدر دوست داشتنی و مهربون هستین. چه صدای زیبا و دلنشینی دارین و چقدر با شجاعت حرف دل دخترهای ایرانی که سن ازدواجشون بالا رفته رو می زنید. حتی با شنیدن حرفهاتون گریه هم کردم. چون تمام حرفهایی رو می زدید که ما از روی خجالت و شرم و حیایی که بهمون یاد دادن همیشه داشته باشیم نمی تونیم ابراز کنیم. تا قبل از اون، درگیری ذهنی من این بود که اگر خداوند صلاح و قسمت من رو در ازدواج نکردن گذاشته باشه چی؟ من در ته دلم مشتاق ازدواج بوده و هستم. و دلم می خواست با یک نفر عشق و آرامش رو تجربه کنم و در کنار هم رشد کنیم. تازه اون شب با شنیدن حرفهای شما به این نتیجه قطعی رسیدم که ازدواج دستور خود خداونده و مایۀ آرامش انسانهاست. پس هیچ دلیلی نداره که خداوند نخواد بندگانش مجرد و تنها و غمگین بمونن. (این اولین کمک بزرگ شما به من بود)
کتاب ازدواج مثل آب خوردن آسان است رو خریدم. خوندمش و الان در حال انجام تمریناتشم. روز اول از دوره 21 روزه نوشتن لیست همسر دلخواه !
در همین دو هفته ای که سایت شما رو خوندم و دارم تمرینات کتاب شما رو انجام می دم احساس می کنم اعتماد به نفسم بالا رفته. احساس می کنم جذابیت بیشتری پیدا کردم. (البته هنوز از خواستگار خبری نیست) ولی همین که در درونم آرامشی برپا شده و به آینده امیدوار شدم هم با ارزشه. (دومین کمک بزرگ شما این بود که به من یک راهکار منظم برای آماده شدن جهت ازدواج رو از طریق کتابتون یاد دادین.)
من هر شب، بعضی از مطالب سایت شما رو به همراه کامنتهای دوستان می خونم و "یاد می گیرم" و "لذت می برم". آموختن نکته های ظریف زندگی در کنار شما برام بسیار لذت بخشه.
وقتی خواهرم فوت کرد، یک نفر به من پیشنهاد کرد برای اینکه آروم بشم کتاب «در آغوش نور» (نویسنده: بتی جین ایدی) رو بخونم. تو اون کتاب نوشته که انسانهایی که وارد این دنیا میشن ارواح شجاع و ارزشمندی هستن. چون خودشون تصمیم می گیرن در این دنیا چه راهی رو در پیش بگیرن. بعضی ها با انتخاب روش زندگیشون در این دنیا هدایتگر و یاری گر بقیه انسانها میشن. این رو صادقانه بهتون می گم، شما یکی از اون ارواح شجاع هستین. شما تنها خانمی هستین که در ایران، جرأت پیدا کردین راجع به ازدواج دیرهنگامتون، دلایلش، و راهکارهای ازدواج موفق و سریع صحبت کنید. دلسوزی شما برای دختران سرزمینتون بسیار جای سپاس داره.
دلم میخواد به زودی ماجرای ازدواجم رو براتون بنویسم و بگم که چقدر بهتون مدیونم.
خیلی دوستتون دارم و براتون آرزوی موفقیت، سلامتی و طول عمر می کنم.
مینا
سلام گیس گلابتون عزیزم
میدونم باید کوتاه بنویسم ولی خب خبرهای خوبم زیاده به لطف شما:) پاراگراف بندی کردم.لطفا یکیشو بخونین حداقل :)
خبر1) ابان ماه بود که خیلی اتفاقی اومدم تو سایت شما.یادمه همون روز1 ایمیل براتون فرستادم و یه چیزایی در مورد سایتتون گفتم,که البته یه جورایی غر حساب میشد.من واقعا غر غرو بودم.ولی الان این عادتو ترک کردم:)ممنون ازتون
خبر2)قبلا هرچی پول پس انداز میکردم یا رستوران میرفتم یا مسافرت.از اواخر ابان با 4حساب توانگری,مبلغی از کیف و خوشی رو برای مسافرت در نظر گرفتم.تو عید یه مسافرت خوب رفتم.واقعا چسبید.(خاطرات سفرم هم شنیدنیه البته;) )پس اندازم هم سرجاشه.امروزم پولهای پس اندازمو با واریز اینترنتی ریختم تو سپرده1ساله با سود22 درصد:)ممنون گیس گلابتون
خبر3)دارم مطالب یک سایت رو اماده میکنم.من برنامه نویسم و میخوام مطالبی که بلدم به بقیه یاد بدم و بعد از مدتی از طریق سایت کسب درامد کنم :) خیلی ممنونم ازتون
خبر4)کتاب 3 اشتباه رایج خانم ها رو چند ماه پیش خوندم.قبلا هیچ کس انگار منو نمیدید.ولی الان در هر هفته پیشنهادهای زیادی دریافت میکنم.البته هنوز نمیدونم چه جوری باید با این پیشنهادا برخورد کنم.که اونم به زودی حل میشه,مطمینم :) خیلی ازتون ممنون
زندگی منو عوض کردین.امیدوارم همونطور که با اموزشهاتون شادیو به زندگی من اوردین, خداوند هرروز زندگیتونو پر از نور و شادی و پول کنه :*
با احترام,
mahya
حدودا 30 ساله :)
سلام دوست عزیزم خیلی وقت بود که به سایت محبوبم سر نزده بودم تا اینکه امروز وقت کردم و به سایت سر زدم و مشکل شما رو خوندم من هم دقیقا با مشکل شما مواجه بودم و با اینکه کتاب گیسوی عزیز رو خریده بودم بازم سراغش نمی رفتم تا اینکه دیگه خسته شدم و یه روز کتاب رو خوندم 2 بار پشت سر هم و دیدم اولین علت من ترس بود ترس از ازدواج نکردن ترس از انتخاب نشدن و دومی هم در یک مدار نبودن مرد مورد نظر من با خواستگارایی که میومدن چون ذهن من چیز دیگری بود ولی اجازه میدادم هر کسی که گاهی اوقات 180 درجه با سلیقه من متفاوت بودن بیان . اولین کاری که کردم با ترسم جنگیدم که ازوداج نکردن خیلی بهتر از ازدواجیه که با شکست مواجه بشه ( چون طعم وحشتناک یه ازدواج بد رو در سن 21 سالگی چشیدم ) دوم نترسیدن از پسندیده نشدن بود هر روز جلوی آیینه می رفتم و میگفتم تو فوق العاده ترین موجودی هستی که خدا آفریده و این رو حس می کردم با تمام وجود از خدا برای آفریدن خودم تشکر میکردم و اینطوری اعتماد به نفسم رو بالا بردم. طوری که سر آخرین خواستگار ( همسرم) چنان با اعتماد به نفس بودم که الان بهم میگه من میترسیدم که مورد پسندت واقع نشم در حالی که شاید از خیلی جوانب ایشون ازمن بالاتر هستن . و سومین گام ایستادن جلوی خانوادم بود و اجازه نمیدادم کسایی که به نظرم از شرایط مردی که نوشته بودم پایین تر بودن بیان خواستگاری چون اونجوری بدجوری تو ذوقم میخورد و پیش خودم فکر می کردم مگه من چه عیبی دارم که اینجور افراد میان .بالاخره خانواده ها دوست دارن دختراشون ازوداج کنن مخصوصا با کسی با شرایط من این کار خیلی جواب داد . شاید باورت نشه گاهی اوقات کار من و مادرم به دعوا هم میکشید ولی اجازه ورود هر کسی رو به خونمون نمی دادم تا اینکه فرکانسم با رفتارم یکی شد و کسی اومد که در عرض 2 ماه بعد سر سفره عقد نشستیم ( تازه ایشون سابقه ازدواج هم ندارن )همون کسی که میخواستم چه از لحاظ خانواده چه تحصیلات چه درآمد و پشتوانه مالی و ... اینم بگم مردی که زنش رو دوست داشته باشه اصلا با پیشرفت های مخالفت نمی کنه که هیچ خودشم پله می شه واسه ترقی بیشتر ( که این یه موضوع کاملا دوطرفس) شاید باورت نشه که چقدر به من در انتخابات شورایاری کمک کرد که به خاطر بارداریم خودم رو عقب کشیدم و الان دارم ازدوران قشنگ بارداریم کنار همسرم لذت می برم خیلی را کارهای کتاب رو مخصوصا در مورد پذیرش خواستگار جدی بگیر حتما جواب میده با آرزوی خوشبختی برای همه دخترای ماه سرزمینم
|
|
یه چیز دیگه ما هیچ کدوممون ایرادی نداریم چون همه فکر میکنن با رفتن2 - 3 تا خواستگار پس ایراد از ماست نه نه نه ما هیچکدوم ایراد نداریم ایراد از اینه که خواستمون با رفتارمون در یک مدار نیست مثل اینکه کسی گرمش باشه بعد بخاری روشن کنه . اینم بگم که تا خودمون رو لایق بهترین ها ندونیم بهترینی برامون نمیاد اصلا نترسیم باید در ملاقات با خواستگار طوری رفتار کنیم که به قول گیسوی عزیز در عین صفا اون بترسه از اینکه مورد پسندمون واقع نشه خیلیم راحته یه زره تمرین می خواد البته نه اینکه خودمون رو بگیریم با رو کاملا گشاده ودر عین حال اعتماد به نفس بالا
گل یخ
محبوبترین بخش سایت برای من، همین خبرهای خوش شماست. قند در دلم آب میشود. قلبم گرم میگردد و گاهی اشک میریزم و گاهی قاهقاه میخندم. فکر کنم بالاخره یک روز، روزنامهای منتشر خواهم کرد برای خبرهای خوش شما. بهجای صفحه حوادث و خبرهای دلهرهآور، پیشرفتها و موفقیتهای شما را منتشر خواهم کرد. وقتی میبینم شما دوستان چقدر سریع پیشرفت میکنید و به آرزوهای خود میرسید ... واااااااای خدای من ... چی میتوانم بگویم...
ازتان ممنونم.
ازتان ممنونم که این مطالب را میخوانید.
ازتان ممنونم که راهکارها را بکار میگیرید.
ازتان ممنونم که موفق میشوید.
و ازتان ممنونم که ما را در تجربههای شگفتانگیزتان شریک میکنید.
هزار بار ممنونم