خبر خوب اول:
سلام گیس گلابتون عزیز. می خواستم یک خبر خوش به شما بدهم.
من تمرینات ازدواج را شروع کردم و ادامه دادم تا رسیدم به قسمت خانه تکانی. شروع کردم به تمیز کردن کمدها و کشوها و چه چیزها که نیافتم. انبوهی از آرزوهای برآورده نشده ، درس های خوانده نشده ... من به خیلی از چیزهایی که می خواستم نرسیده بودم و حاضر هم نبودم از آن دل بکنم. همه چیز راکد مانده بود.
همچنین ناگهان این حس در من زنده شد که چقدر نیاز به ساده زیستن دارم. چقدر دلم می خواهد خانه آینده ام ساده و بی آلایش باشد و از وسایل متنوع و رنگارنگ خالی باشد. پر باشد از انواع گل و گیاه و وسایل ساده سنتی و یک چیز دیگر. اما چه ؟
وارد فاز دوم تمرینات شدم. شروع کردم به نوشتن مشخصات همسر دلخواهم. عجیب این بود که از همان اول لیست من تقریبا ثابت بود. یکی از چیزهایی که مدام می نوشتم این بود : دلم می خواهد همسرم مرا دوست بدارد و صمیمانه بخواهد با من همدل و همراه باشد و از همکاری با من لذت ببرد. این جمله را از ته دل می نوشتم. بعد به به طور ناخودآگاه لیستم تغییری اساسی کرد. می دانید چه ؟ اینگونه :
دلم می خواهد هم من و هم همسرم یکدیگر را دوست بداریم و صمیمانه بخواهیم با یکدیگر همدل باشیم و از همراهی و همرنگ شدن با یکدیگر لذت ببریم. تمام خواسته هایم به این صورت نوشته می شد : دلم می خواهد من و همسرم هر دو ....
و بعد ناگهان دیگر نتوانستم بنویسم. به طور خود به خود نوشتن لیست متوقف شد و ایست کرد. در همین زمان بود که حس می کردم چیزی از درون من مشکل دارد. چیزی وجود دارد که باعث انباشتگی وسایل و حتی آرزوهایم شده است. باعث نارضایتی ام از زندگی شده است و این توقف نوشتن یعنی هشدار.
کمی به دیالوگ هایی که به کار می بردم و احساسات درونی ام توجه کردم. من ناراحت و ناآرام بودم و مدام برافروخته می شدم. بدتر از همه اینکه کسی به حرف هایم حتی اگر درست هم بود توجه نمی کرد.
بله مشکل درست همین جا بود. من نیاز به همدلی و همراهی و همکاری با دیگران و با جامعه داشتم. همان آرزویی که بارها در لیست ازدواجم نوشته بودم حالا قدرت گرفته بود و می خواست به هر قیمتی شده متبلور شود. می خواست آزاد شود و پرواز کند. از من انتقام گرفته بود و همه چیز را انباشته و بر سر من آوار کرده بود.
در مقابلش کرنش کردم و صمیمانه از او عذرخواهی کردم. به او اطمینان دادم که برآورده اش می کنم.
شروع کردم به همدلی با نزدیک ترین کسانم. اول از همه اجازه ندادم این تفکر به من راه پیدا کند : ( او دارد اشتباه می کند. آخر چرا نمی فهمد). من از کسی بالاتر نبودم. از کسی باهوشتر و منحصربه فردتر نبودم. من قرار نبود کسی را راهنمایی کنم.
دومین فکری که پاک کردم این بود : ( آه من می خواهم تنها باشم تا به کاری که می خواهم برسم. من می خواهم اینگونه یا آنطور اوضاع پیش برود.... ). این جمله زندانی بود که سالهای دراز مرا در زندان انفرادی به بند کشیده بود و به هیچ کاری هم نرسیده بودم. من نیاز داشتم که از بند خودم و ( می خواهم ها ) خلاص شوم.
شروع کردم به همراهی کردن با نزدیکانم. کارهایی را که همیشه باعث خشمگین شدن من می شد با شوق و ذوق و لبخند انجام می دادم. از ته دل می خواستم که قلبم را به دیگری پیوند بزنم و هر دو خوشحال باشیم. بله اگر کسی خواسته ای از من داشت من اینگونه برایش انجام می دادم. در قدم بعدی به مادر و پدر گوشزد کردم که من فعلا و در حال حاضر به هیچ وجه نباید در خانه تنها بمانم. این برای من یک ضرورت و یک درمان است. من همیشه باید کنار کسی یا کسانی باشم تا درمان شوم.
باور کنید گیس گلابتون عزیز معجزه شد. رفتار دیگران کاملا تغییر کرد. در کمال حیرت دیدم که وقتی کوچکترین بحثی بین من و مادر پیش می آید و من ناراحت می شوم او خیلی سریع از من دلجویی می کند و می گوید قصد ناراحت کردن من را نداشته است. در کمال تعجب ساعت خوابم عوض شد و صبح زود خود به خود بیدار می شدم و با اشتیاق روز را شروع می کردم. و مهمتر از همه شوق درس خواندن و انجام کارهای دیگری که عقب افتاده بود در من زنده شد. خورد و خوراکم تغییر کرد و کمتر می خوردم. و یک اتفاق خیلی مهم دیگر که در جداگانه باید توضیح دهم . این همه تغییر در ظرف چهار یا پنج روز.
گیس گلابتون عزیزم شما یکی از کسانی بودید که باعث این تغییرات در من شدید. صمیمانه از شما سپاسگذارم.
خبر خوب دوم:
من با کمک خدا و راهنمایی های سایت خوبتون و لطف شما و دوستان بالاخره صاحب خونه شدم . این اتفاق که برام غیر ممکن به نظر میرسید با تشویق های صحیح شما رخ داده، راستش هنوز هم باورم نمیشه ... البته کلی رفتم زیر بار بدهی و وام! ولی ارزشش رو داشت .
دلم میخواست در سایتتون اعلام کنم ولی خب رمزم غیر فعاله و نشد . البته تقریبا یک ماه دیرتر از هدف گذاریم به نتیجه رسیدم ولی درهر صورت نتیجه گرفتم.باز هم ممنون بابت همه چیز
خبر خوب سوم:
خانم دکتر عزیز ودوست داشتنی سلام
تمرینات شکر گذاری را در شرایطی شروع کردم که همسرم ورشکسته شده وهمزمان خودم شغلم را از دست دادم.ومجبور شدم در کنار پدر ومادرم بدون حتی اتاقی مستقل برای خودم وفرزندانم زندگی کنم.حتی دو ماه پیش یارانه مان هم قطع شد.تنها در آمدم ماهی 500 هزار تومان از مکان آموزشی هست که با دوستم ده سال برایش زحمت کشیدم ولی الان به خاطر طلب کارها دیگر نمی توان در آن مکان حاضر شوم.(که آنهم هر ماه باید یک میلیون وششصد هزار تومان قسط بپردازم.)
خلاصه شکر گذاری را شروع کردم وهر روز صبح با احساس خوب از خواب برخاستم واول تمرین شکر گذاری را انجام دادم.روز نهم که سپاسگزاری از پرداخت بدهی بود انجام دادم.روز اول آذر دقیقا پول دوقسط عقب افتاده ام جور شد وپرداخت شد.
و جالب اینجاست که در این مدت کیف پول من حتی یکروز هم بدون پول نبوده حتی مبلغ کمی هم که بوده خدا را شکر کرده ام.
الان تمرکز نموده ام برای پیدا کردن کار.وتصمیم دارم این شکر گذاری را هر روز انجام دهم واز آنجایی که همیشه آدم متبت اندیشی بوده ام اجازه ندهم حتی یک فکر منفی به ذهنم نفوذ کند .وامیدوار هستم به زودی مشکلات حل میشود.
از خدا سپاسگذارم که با شما ووبلاگ وبعد سایتتون پیش آمدم.دوستتون دارم.
خبر خوب چهارم:
سلام گیس گلابتون جان
دوتا خبر خوش دارم واستون. اولیش اینه که ترس هایم را کنار گذاشتم و بعد از سه سال وقفه دوباره معلم زبان شدم و جالب این جاست که شاگردانم دقیقا همان هایی هستند که می خواستم و کلاسیه که تو رویاهام دنبالش می گشتم و فکر می کردم حالا حالا ها بهش نمی رسم!
و خبر دوم اینه که بالاخره به یکی از آرزو هام جامه ی عمل پوشوندم و دنبال یادگرفتن موسیقی رفتم. البته مدت ها فکر می کردم چون چپ دست هستم نمی توانم مثل راست دست ها خوب ساز یاد بگیرم اما بالاخره دلو به دریا زدم و خیلی اتفاقی یه کلاس خوب گیتار با قیمت عالی پیدا کردم و یادگرفتن گیتار رو شروع کردم تا جایی که بعد از تقریبا یک و نیم ماه از شروع کلاسم، استادم امروز بهم گفت تو استعداد خوبی در موسیقی داری. نمیدونید چقد قلبم پراز شادی و گرما شد.
و خبر خوب پنجم:
خبر دارید هفته پیش در اینستاگرام گیس گلابتون یک مسابقه برپا بود؟ یک نفر با اختلاف خیلی خیلی زیادی برنده مسابقه شد. می دانید چرا؟ او با انجام تمرینات و جدی گرفتن آنها، یک میلیون تومان برنده شده است! بله! اینطوریاس!