یکی از خبرهای خوب کشورمان، برداشته شدن تحریمهاست که در اینجا در موردش چیزی ننوشتم. البته کلا من سیاسی نمینویسم. خبر خوش برداشته شدن تحریمها هم آنقدر با خبرهای بد دیگر همراه بود که متاسفانه حس و حال خوشی در من پایدار نشد. از این حرفها بگذریم. برسیم به خبرهای خوب شما که جگرمان حال بیاید:)
خانم دکتر عزیز و دوست داشتنی سلام؛
امروز می خوام یک خبر خوب بهتون بدم. قرار بود وقتی ازدواج کردم بهتون بگم که چقدر بهتون مدیونم و حالا میگم: خانم دکتر عزیز، من به شما مدیونم. چون کمکم کردین ازدواج کنم. متشکرم.
حدوداً اسفند ماه بود که براتون یک ایمیل نوشتم و در اون توضیح دادم که سالهاست برای ازدواج تلاش میکنم ولی موفق نمیشم. انواع و اقسام روشها رو که از کتابها و سایتهای مختلف یاد گرفته بودم امتحان کردم اما هیچ کدوم به من آرامش و اطمینان نمیداد و همینطور سالها میگذشت و من مجرد بودم.
تا اینکه کتاب ازدواج مثل آب خوردن آسان است رو از سایت شما خریدم و شروع کردم به انجام تمرینات.
از اسفند 93 شروع کردم و تاریخ عقدم رو مهر 94 تعیین کردم. تقریباً بیشتر تمرینات رو دقیق انجام دادم مثلاً نوشتن موانع ذهنی و تبدیل اونها به جملات مثبت، پاکسازی اتاق و کامپیوترم، اجرای مراسم (که البته این رو بگم من به تنهایی برای خودم جشن گرفتم، رقصیدم و یک حلقۀ تک نگین خوشگل شبیه حلقۀ ازدواج خریدم و همون روز دستم کردم و به خودم گفتم تا وقتی ازدواج نکردی این حلقه رو از انگشتت در نیار. این حلقۀ تعهد من به خودم بود)، تمرین 21 روز نوشتن خصوصیات همسر دلخواه، 21 روز تماشای آلبوم عکس عروسی، یک هفته تغییر آرایش و مو، یک هفته تغییر مسیر رفتن به محل کار و خانه، فقط آخرین تمرین رو که تماس با دوستان و آشنایان بود انجام ندادم.. ولی در این کار جدی بودم. این تمرینات به من حس خوبی میداد. حس اعتماد به نفس داشتم و می دونستم دیر یا زود نتیجه میگیرم. البته اینو بگم هر روز مثبت و امیدوار نبودم، گاهی پیش میومد که نا امیدی و شک و تردید به سراغم میومد و به خودم میگفتم اگر این بار هم نتیجه نگیرم چی؟ ولی به تمرینات پشت نکردم. ادامه دادم. با خودم گفتم وقتی اینهمه دختر خانم از این تمرینات جواب گرفتن و خبر ازدواجشون رو تو سایت گذاشتن پس من هم موفق میشم. حتی اگر موفق نمیشدم حداقل پیش خودم شرمنده نبودم که کاری انجام ندادم. من تلاش خودمو کرده بودم.
در طول انجام تمرینات، آقایی که از قبل کمی باهاشون آشنایی داشتم و ماهها بود ازشون بی خبر بودم یک شب به من اس ام اس دادن، در حالیکه اصلاً انتظارشو نداشتم. یک احساس خوب از قبل بین ما وجود داشت ولی فکر نمیکردم این آقا همون همسر من باشن. چون تا حدی که می شناختمشون با معیارهای من جور نبودن. خلاصه ارتباط بیشتری بین ما شکل گرفت. باهاش در تماس بودم و فرصتهای بیشتری برای با هم بودن برامون پیش اومد و من کم کم شناختم از ایشون بیشتر شد و دقت که میکردم میدیدم بعضی از خصوصیاتشون چقدر شبیه همون لیست همسر دلخواه منه! حتی بعضی کلماتی که بکار میبردن!
دقیقاً روزی که تمرینات من تموم شد فرداش ایشون به من پیشنهاد ازدواج دادن. البته من چند ماه طول کشید تا جواب مثبت بهشون بدم. چون یک ترسهایی در وجودم بود که باید اونها رو خنثی میکردم. توی مهر ماه با خانوادشون به خواستگاریم اومدن و میخواستیم عقد کنیم اما به محرم و صفر برخورد کرد و بالاخره در دی ماه پیمان زناشویی بستیم. همسرم دقیقاً و 100 درصد مطابق لیست همسر دلخواه من نیست اما خصوصیات مثبت زیادی داره، به من آرامش میده و در کنارش خوشحالم. به خدا توکل کردم تا زندگی بهتری در کنارش بسازم.
می خوام به دختر خانومهای عزیز این سایت بگم: تمرینات رو «جدی» بگیرید. روی ترسهاتون کار کنید. شجاع باشید. ترسها هیچ کمکی بهتون نمی کنن. فقط شما رو از لذتهای زندگی محروم می کنن. سخت نگیرید. دنبال کسی نباشید که 100 درصد مطابق معیارهاتون باشه، چون ما خانمها هم مطمئناً هر چقدر خوب باشیم باز هم 100 درصد ایده آل همسرمون نیستیم. ولی اونها ما رو دوست دارن و انتخابمون می کنن و از بین هزاران دختر به ما پیشنهاد ازدواج میدن پس سخت گیر نباشید.
از هم میگم تمرینات کتاب رو با جدیت دنبال کنید، این رو از کسی بشنوید که خیلی راهها رو امتحان کرده ولی فقط از این کتاب نتیجه گرفته! قبلاً فکر میکردم ازدواج کردن خیلی سخته، برای من پیش نمیاد، ولی حالا من هم به راحتی میگم: ازدواج مثل آب خوردن آسان است!
ببخشید طولانی شد، برای همتون آرزوی موفقیت میکنم.
سپنتا
گیس گلابتون: تبریک میگم نازنینم. تبریک میگم.
سلام ....
آخرین باری که اینجا اومدم دختر مجردی بودم و پافشار روی تصمیمم که همسری کارمند و خانواده دوست و بعد گذشت یک سال ونیم که دوباره دلتنگ این محیط پر از انرژی مثبت شدم، خانوم خونم و همسر کارمندم سر کار...خدایا شکرت...و برای استخدام کارم تلاش میکنم و آماده برای مقدمات مادر شدن .....
مهربانه
گیس گلابتون: تبریک میگم نازنینم. تبریک میگم.
ب به سلامتی !
گوش تمام شیاطین کر کتاب رو خریدم !
اون گیس گلاب خانم گرام به گمونم راهم دشوار باشه !
اولاً مدتهااااااا دو دوتا چهارتا کردم تا تصمیم به خرید گرفتم !
هی یه چیزی گوشهٔ ذهنم میگفت الکیه بابا !
همش حرفه !
خلاصه امروز اول دی ۹۴
در حالیکه تقریباً دو ماه فرآیند ۳۰ ماه تا سی سالگی مو شروع کردم
کتاب رو خریدم !
هرکسی روش خودش رو برای رسیدن به اهدافش داره
من هم روش خودم رو دارم !
اول برآورد و جمع آوری اطلاعات در مورد موضوع !
بعد پول خرج کردن براش (در راستاش)
بعد متعهد شدن و عمل کردن !
چقد دارم مینوسم !
در واقع بعید میدونم وقت کنی بخونی اما میتونم یه ورژن از این نوشتهها جمع کنم برا خودم !
خلاصه که گیس گلاب جان عرضم به حضورت این دخترک ۲۷ و اندی ساله موقع خرید کردن کلی دو دلی کشیدبین pdf یا نسخه چاپی یا خرید حضوری از نسل نو اندیش
۲۵ یا ۳۵
و موقع پرداخت که رسماااا کتف سمت چپم کشت منو از خارش !
احتمالاً موانعی هست و من میخوام برم سراغشون !
گیس گلابتون جان میدونی این دخترک عزمش جزمه !
چرا کاری رو که عاقبت باید بکنم امروز نکنم؟
میدونی دو ماه از ۳۰ ماه فرصتم تا ۳۰ سالگی گذشته و من
هدفم از این ۳۰ ماه آینه که به یه زندگی متاهلی با آرامش، یه خونه شخصی، دکتری و پژوهش در حوزه نرواکانامیکس؛ یه خونه برای پدر و مادرم و کار آفرینی در کنار شغل فعلیام برسم و ۱۰۰ البته از لحاظ روحی هم اهداف خصوصی دارم! ترک دو عادت بد !
خلاصه الان در این گامم کتاب دانلود شدهٔ نخوانده! برابر با اول دی ۹۴ سالگرد ازدواج حضرت محمد ص و حضرت خدیجه! به فال نیک میگیرم !
و البته این مناسبت یه حدی دو دلیام رو کم کرد برای خرید !
گیس گلابتون: نوشتههای بعضی از شما بقدری بانمک است که حیفم میآید تنهایی آنها را بخوانم. این همه استرس و دودلی را چقدر بامزه ترسیم کردهاید. آفرین! البته در مورد هدفگذاری های عدیده برای 28 ماه، کلی حرف براتون دارم، ولی خوبه... خوبه... گام اول آن هم با این مناسب معنادار، خیلی خوب است.