همه ادیان همه مکاتب عرفانی و همه اندیشمندان می گویند خودت را بشناس! خودشناسی همان خداشناسی است! کسی که خود را بشناسد، خدای خود را شناخته است!
من به اشتباه تصور می کردم خودشناسی یعنی این که سر در جیب مراقبت فرو ببرم ومرتب درباره خودم فکر کنم!!!
من زندانی فکر خود بودم. ساعتها به خودم مشکلاتم، ضعفهایم و ترسهایم فکر می کردم و بیشتر و بیشتر خود می ترساندم. ولی دریغ از یک قدم برداشتن. از ترس آن که قدم هایم استوار نباشند و کارهایم بی نقص نباشند، حرکت نمی کردم و فلج می شدم. خیال می کردم به خود شناسی مشغولم. ولی حالا می فهمم که خودشناسی یعنی شناخت موهبت های خود، آگاهی به موانع و ضعفهای درونی، هدفگذاری، اقدام، کسب نتیجه و جشن گرفتن دستاوردها.
حالا می دانم که یک ساعت اقدام کردن در مسیر هدف، بهتر از هزاران ساعت فکر کردن خیالبافی درباره هدف است.
پیشترها وقتی حالم بد بود ساعتها فکر می کردم چرا حالم بد است. سرنخها را کنار هم می چیدم و تجزیه تحلیل می کردم و روزهای متوالی به خودم گیر می دادم. حالا می دانم وقتی حالم خوب نیست باید از خودم بپرسم چکار کنم که حالم خوب شود. با پرسیدن این سوال عاقلانه راهی برای احساس شادی و خوشحالی پیدا می کنم.
ذهن ما در خدمت ماست. ما سوال می پرسیم و آن جواب پیدا می کند. وقتی از ذهنم می پرسم چرا حال من بد است. آن شروع به پیدا کردن دلایلی برای بد بودن حال من می کند و پشت سر هم دلایلی خوبی به من ارائه می دهد که به این دلیل و آن دلیل حال من بد است و حال من هر لحظه بد و بدتر می شود!
وقتی از ذهنم می پرسم چکار کنم که حالم خوب شود؟ آن دنبال راهی برای شادی من می گردد و دلایل و راه هایی برای شاد بودن برای من پیدا می کند!
کم کم دارم از مکانیسم ذهن خود سر در می آورم!