حتم دارم این دعای معروف را خواندهاید؟
خدایا به من قدرتی عطا کن تا آنچه قابل تغییر است، تغییر بدهم
خدایا به من متانتی عطا کن تا آنچه غیرقابل تغییر است، بپذیرم
و خدایا... به من خردی عطا کن تا تفاوت بین آنچه قابل تغییر است و آنچه غیرقابل تغییر است بفهمم
این دعا، دعای آرامش Serenity Prayer نام دارد. اولین بار رینولد نیبر آن را نگاشت. این دعا برداشت آزادی از متون مذهبی و شعار انجمنهای الکلیهای گمنام و معتادان گمنام است. دوازده ساله بودم که این متن را در کتاب آیین زندگی دیل کارنگی خواندم. خواندن چنین متن زیبایی مرا تکان داد.
خدایا به من قدرتی عطا کن تا آنچه قابل تغییر است، تغییر بدهم
خدایا به من متانتی عطا کن تا آنچه غیرقابل تغییر است، بپذیرم
و خدایا... به من خردی عطا کن تا تفاوت بین آنچه قابل تغییر است و آنچه غیرقابل تغییر است بفهمم
بیشتر آدمها اینگونه رفتار نمیکنند. بیشتر آدمها در مقابل مسائل قابل تغییر، دست روی دست میگذارند و هیچ تلاشی برای بهبود شرایط خود انجام نمیدهند. برای مثال برای درآمد کم، نداشتن مدیریت مخارج، اضافه وزن، روابط ناسالم، نداشتن مدیریت زمان و بی نظمی در محیط خانه، اقدامی انجام نمیدهند. بیشتر آدمها برای عادتهای بد خود کاری انجام نمیدهند و شانه بالا میاندازند و می گویند: من همینطوری هستم!
در عوض زور میزنند که دیگران را تغییر بدهند. گلوی شان را پاره میکنند و ساعتها فریاد میزنند که باید شرایط جهان تغییر کند و دنیا جای خوبی برای زندگی باشد. برای مثال با آه و حسرت در مورد نظم خیابانهای آمریکا و اروپا و حتی دوبی حرف میزنند و جوکهای "فقط یک ایرانی میتواند ...." را در تلگرام دست به دست میکنند، اما وقتی پای رانندگی خودشان میرسد رانندهای بی احتیاط و قانون شکن هستند. به آمبولانس و ماشین آتش نشانی راه نمیدهند، برای ماشین تعلیم رانندگی آنقدر بوق میزنند که بوقدان شان درمی آید!
چرا از دیگران بگویم. اجازه بدهید از خودم بگویم. من تصور میکردم کلمه به کلمه این دعا در گوشت و پوست و استخوانم نفوذ کرده، ولی اینطور نیست. تا چهل سالگی بخاطر برداشت اشتباهی که از عرفان و تسلیم داشتم، آدم مفعلی بودم. اجازه میدادم هر کسی هر بلایی میخواهد سرم بیاورد. برای رفع مشکلاتم هیچ اقدامی نمیکردم، فقط دعا میکردم. وقتی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتم، برای فرشته آن شخص نامه مینوشتم یا او را در هاله صورتی یا آبی تجسم میکردم. به عقلم نمیرسید شاید لازم باشد مذاکره کنم، دلخوریام را بیان کنم، نیازهایم را درخواست کنم، اولتیماتوم بدهم یا قطع رابطه کنم. خیر! من بیشتر از قبل خدمت میکردم، بیشتر از قبل خوش رفتاری میکردم و بیشتر از قبل سرم را خم میکردم تا توی سرم بکوبند.
درآمدم کم بود؟ کمتر خرج میکردم. پس انداز نداشتم؟ غصه میخوردم، نگران بودم، ولی سعی میکردم به روی خودم نیاورم و امیدوار باشم در مواقع اضطراری یک جورهایی پولی به دستم برسد. در ارتباط با آقایان شکست خورده بودم؟ از خودم نمیپرسیدم چه راه حلی وجود دارد و چه کار میتوانم بکنم؟ به خودم برچسب میزدم که زشت هستم، بدهیکل هستم، جذابیت زنانه ندارم، قسمت و سرنوشتم تنهایی است، یا قدر مرا نمیدانند یا زمانه بد شده، ولی دنبال راه حل نبودم، فقط شکست را قبول کرده بودم.
در چهل سالگی یاد گرفتم منفعل نباشم و مسئولیت تجربههای زندگیام را قبول کنم. زیرلب تکرار میکردم:
چرخ برهم زنم آر غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ زبون
دعای آرامش را به خاطر دارید؟
خدایا به من قدرتی عطا کن تا آنچه قابل تغییر است، تغییر بدهم
خدایا به من متانتی عطا کن تا آنچه غیرقابل تغییر است، بپذیرم
و خدایا... به من خردی عطا کن تا تفاوت بین آنچه قابل تغییر است و آنچه غیرقابل تغییر است بفهمم
در آخرین روزهای اسفند 1395 متوجه شدم، من فقط جمله اول این دعا را بکار میگیرم. یعنی وقتی با مشکلی روبرو میشوم از خود میپرسم "برای حل این مسئله چه کار میتوانم بکنم؟" تعدادی راه حل پیدا میکنم و یکی یکی آنها را بکار میبندم تا بالاخره مسئله را حل کنم. این روش عالی است، ولی یک اشکال بزرگ دارد: بعضی مسائل قابل تغییر نیست! من میفهمم که بعضی مسائل قابل تغییر نیستند، ولی باز هم زور میزنم که آنها را تغییر بدهم.
چطور شد به این موضوع پی بردم؟ من از مهرماه 1395 تصمیم جدی گرفتم فروشگاه سایت را برای بار سوم بهینه کنم. شروع کردن به بررسی فروشگاههای مختلف. در بیستم آذر هزینه بهینه سازی سایت را به طور کامل پرداخت کردم. طراح سایت پس از دریافت هزینه کامل، تازه یادش افتاد که مشکلات کار چیست! و هر دو سه روز یکبار، مشکل جدیدی را عنوان کرد. آن را حل کردم. او مشکل بعدی را مطرح کرد. آن را هم حل کردم. همینطور ادامه دادم تا در آخرین ساعات اداری روز 28 اسفند، یعنی آخرین ساعات کاری سال، طراح سایت مشکلی پایهایتر را عنوان نمود. مشکلی که میتوانست و باید در ماه دی مطرح کند. در آن هنگام که به استقبال تعطیلات دو هفتهای میرفتیم، امکان حل کردن آن مشکل وجود نداشت. دلم میخواست از عصبانیت گریه کنم، ولی یاد دعای آرامش افتادم:
خدایا به من قدرتی عطا کن تا آنچه قابل تغییر است، تغییر بدهم
خدایا به من متانتی عطا کن تا آنچه غیرقابل تغییر است، بپذیرم
و خدایا... به من خردی عطا کن تا تفاوت بین آنچه قابل تغییر است و آنچه غیرقابل تغییر است بفهمم
متوجه شدم نمیخواهم تسلیم شوم. کاری از دستم برنمی آمد، ولی با افکار آشفته و نگرانی و سرزنش خودم و دیگران داشتم "تلاش" میکردم. انگار هرقدر ناراحتتر باشم، بیشتر جوش بزنم و بیشتر بد و بیراه بگویم دارم کار بیشتری انجام میدهم. در طول تعطیلات هر بار یاد این گره کور افتادم، چند بار نفس عمیق کشیدم و دعای آرامش را زیر لب تکرار کردم. از خدا که پنهان نیست، از هم هم پنهان نباشد که در طول تعطیلات چندین هزار لیتر نفس کشیدم و صدها بار دعای آرامش را زمرمه کردم!
سال 1396 را با نیت "توکل" آغاز میکنم. امسال خیال دارم توکل کردن را یاد بگیرم. میخواهم با پوست و گوشتم احساس کنم توکل کردن یعنی چه. توکل به خدا، دست روی دست گذاشتن نیست. بلکه امتحان کردن همه راه حلها و سپس سپردن نتیجه به دست خداست. توکل، پذیرفتن تغییرنکردنی هاست. اما... اما باید خردمند باشیم و تفاوت تغییرکردنی و تغییرنکردنی را درک کنیم.