جمعه 29 اردبیهشت، همایش زن جذاب برای دهمین بار با موفقیت اجرا شد و این گزارش آن:
ما از اول سال داشتیم خود را برای همایش آماده میکردیم. به همین دلیل تحت فشار نبودیم و کارها راحت پیش میرفت. فقط یک هفته سخت گذشت: همان هفتهای که همزمان فروشگاه بازگشایی و ثبت نام همایش زن جذاب آغاز شد، وگرنه بطور کلی ما آرام آرام و سر فرصت برای همایش آماده شدیم. روز چهارشنبه 27 اردیبهشت، وسایل همایش را در کارتونها قرار دادیم. پنجشنبه آزاد بودیم. من روز پنجشنبه، آرایشگاه رفتم، کیک پختم، کتاب خواندم و نوشتم. یادداشتها و عکسهای همایش را هم مرور کردم. این یکی زیاد طول نکشید چون فقط سه یادداشت کوچک و پنج عکس داشتم.
ساعت نه شب به رختخواب رفتم و چراغ را خاموش کردم. مگه خوابم میبرد! تمام روز استراحت کرده بودم و خسته نبودم. هیچ شبی هم زودتر از ده و نیم نمیخوابم. این دنده شدم، آن دنده شدم، طاقباز خوابیدم، دمر خوابیدم. بالش را روی سرم گذاشتم، بعد زیر سرم گذاشتم. نمیدانم ساعت چند بود که بلند شدم و فال تاروت گرفتم. یک بار برای آقای شوشو و دو بار برای خودم. چندین سال بود به ورقهای تاروت دست نزده بودم، نمیدانم چرا به سراغشان رفتم. دردسرتان ندهم که بالاخره ساعت پنج صبح شد و من از تلاش برای خوابیدن خلاص شدم. نگران نبودم ها. ذوق داشتم. عین بچهها ذوق داشتم. انگار بچهای هستم که قرار است در جشن بزرگی، دوستان عزیزش را ببیند و کلی بازی کند.
ساعت شش و نیم صبح، راننده آژانس دنبالم آمد. به دفتر رفتیم و کارتونها را به ماشین منتقل کردیم. آسانسور دفتر خراب شده بود و کارمان را با مشکل روبرو کرد. جاده خلوت بود و ساعت هفت و نیم به سالن همایش رسیدیم. نگهبان را بیدار کردیم و غرغرش را درآوردیم. البته من نگذاشتم دلخور بماند و از دلش درآوردم. وقتی همایش تمام شد، او با لبخند برای ما دست تکان میداد.
برخلاف همایش قبلی که همه چیز بهم گره خورده بود و من داشتم از شدت نگرانی هلاک میشدم، این بار، اوضاع آرام و عالی بود. ما از ساعت نه صبح کاملاً آماده بودیم و البته سر ساعت ده، همایش را آغاز کردیم. دفعه قبلی حتی چیدن چهار تا سی دی و کتاب برای فروش، دو ساعت کامل طول کشید. اغراق نمیکنم. همکارم از ساعت هشت صبح تا ده صبح داشت فروشگاه میچید! آخرش خودم رفتم و بقیهاش را چیدم. ولی این بار آنقدر کارها زود و عالی انجام شد که نمیدانستم با یک ساعت وقت اضافی چه کار کنم. بالای سن، روی صندلی نشسته بودم و دو تا شستم را دور هم میچرخاندم.
در پایان همایش، مهمان افتخاری برایمان حرف زد و از تجربه شیرینش گفت تا بقیه دوستان را دلگرم کند. مهمان افتخاری ما، یک تازه عروس بود. تازه عروسی که در همایش زن جذاب 1395 شرکت کرده بود. حرف های شیرین تازه عروس با استقبال زیاد دوستان روبرو شد. همایش ساعت 4:10 تمام شد، ولی من تا 4:30 به صورت رسمی و تا ساعت 5 به صورت غیررسمی داشتم به سؤالات دوستان پاسخ میدادم. یعنی تا ساعت 4:30 روی سن بودم و میکروفن داشتم، ولی تا ساعت 5 ، پایین سن و بدون میکروفن سؤال و جواب داشتیم. دوستان عزیز شرکت کننده، هنگام خروج از سالن، هدیههایی به عنوان یادگاری، دریافت کردند.
برگههای نظرسنجی هم تکمیل شد. بیشتر نمرههای نظرسنجی ده و نه بود و این موضوع باعث افتخار من است. بویژه که یکی از دوستان نوشته بود کاش همایش از ده صبح تا ده شب ادامه داشت. قند در دلم آب شد که یک نفر حاضر است 12 ساعت در یک همایش آموزشی بنشیند. تقریباً همه دوستان دلشان میخواست زمان پرسش و پاسخ بیشتر باشد. یعنی بیش از یک ساعت؟؟؟ این که دیگر همایش نمیشود، جلسه پرسش و پاسخ است. یکی از دوستان به همایش نمره شش داده و در توضیح نوشته است:
- سخنرانی خوب بود
- برنامه خوب بود
- نکات کلیدی خوبی گفته شد
- امکانات سالن خوب بود
- مسئولین برگزاری خوب بودند
- فهمیدم که .... (موضوع مهمی را در مورد خودشان کشف کردند)
من همینطور میخواندم و حیران شده بودم پس چرا به همایش نمره شش داده. آهان! دلیلش این بود:
- کاش آدرس محل همایش بهتر اطلاع رسانی میشد چون من برای پیدا کردن محل همایش دچار مشکل شدم.
ولی من، آدرس دقیق محل، همراه با نقشه، با لینک گوگل مپ، حتی راهنمای آمدن به همایش با تاکسی، ماشین شخصی یا مترو را در اختیار شرکت کنندگان قرار داده بودم. سالن در خیابان اصلی قرار دارد و در کوچه و پس کوچههای عجیب و غریب پنهان نیست. ولی باشد دوست عزیز، ممنونم که نوشتید. حتماً فکر میکنم و راه حلی برای این موضوع پیدا خواهم کرد.
همایش که تمام شد ما وسایل را جمع کردیم، سوار ماشین شدیم و به سمت بومهن راه افتادیم. جاده خلوت بود. راننده، پیرمردی سفیدمو و خوش اخلاق بود. رنگ و روی پریده مرا دید و گفت: "خانم دکتر، به صندلی تکیه بده و بخواب. ریلکس ریلکس. استراحت کن." اخلاق خوب، نعمت است، هم برای خود آدم و هم برای اطرافیان. ساعت شش بعدازظهر به بومهن رسیدیم. آسانسور خراب بود و باید کارتونها را از پلهها بالا میکشیدیم. ساعت شش و نیم در صف انتخابات ایستادم و ساعت هشت توانستم رأی را به صندوق بیندازم. از بس که خسته بودم، نزدیکهای صندوق، سرم گیج میرفت. ولی هرطوری بود خودم را به صندوق رأی رساندم. روز شنبه با شنیدن خبر خوش نتیجه رأی گیری، خستگی از تنم رفت. خدا را شکر! هم همایش زن جذاب بخوبی برگزار شد و هم نتیجه انتخابات خوب بود.
از همه شما عزیزانی که افتخار دادید و در همایش زن جذاب شرکت کردید، سپاسگزاری میکنم. بودن در کنار شما، باعث افتخار من است. حضور شما، قلب مرا لبریز از شادی میکند.
از دوستان حلقه هدف که با روی خوش و قلب مهربانشان، میزبان عزیزان شرکت کننده بودند، تشکر میکنم.
از مسئولین سالن که با پذیرایی عالی و سمعی بصری خوب، فضای آموزشی مناسبی را برای ما فراهم کردند، ممنونم.