مهارت دهم زندگی: مهارت مدیریت احساسات و هیجانات
به دهمین و آخرین مهارت زندگی یعنی مهارت مدیریت احساسات و هیجانات رسیدیم. داشتن مهارت مدیریت احساسات و هیجانات یعنی ما احساسات و هیجانات خود را میشناسیم، میتوانیم درباره احساسات خود حرف بزنیم و بدرستی ابراز احساسات کنیم. همچنین میتوانیم احساسات و هیجانات دیگران را درک کنیم. درک احساسات و هیجانات خود و دیگران باعث میشود بتوانیم با خود و دیگران در صلح و آرامش باشیم. متاسفانه بیشتر افراد با احساسات خودشان آشنا نیستند.
بسیاری از افراد نمیدانند:
- همین الان چه احساسی دارند؟
- چه چیزهایی آنها را شاد میکند؟ چه چیزهایی آنها را آرام میکند؟
- چه چیزهایی آنها را هیجان زده میکند؟
- چه چیزهایی آنها را غمگین میکند؟
- چه چیزهایی آنها را خشمگین میکند؟
- چه چیزهایی آنها را میترساند؟
ما پنج احساس اصلی داریم که همه مردم دنیا با هر سطح فرهنگ و سوادی آن را تجربه میکنند:
ولی این پنج احساس اصلی با کمیت و کیفیتهای گوناگون، به صدها شکل در افراد مختلف تجربه میشوند. برای مثال: احساساتی مثل آسیب دیدگی، دلشکستگی، بدخلقی، بدقلقی، آزردگی، کج خلقی، بیچارگی، درماندگی، افسردگی، دلمردگی، تأسف، پشیمانی، پریشانی همگی زیرشاخههای احساس غم است.
فهرست احساسات بشری:
عشق، علاقه، امید، میل، احترام، لذت، آرامش، آسایش، شادی، خوشی، شادمانی، در پوست خود نگنجیدن دوستی، امنیت، ایمان، رضایت، انگیزه، جرات، قدرشناسی، احساس تعلق، محبت، سربلندی، ارزشمندی، دوست داشتنی بودن، خرسندی، نشاط، افتخار، موفقیت، اشتیاق، دلبستگی، کشش، برانگیختگی، دلدادگی، سرسپردگی، شهوت، درد، رنج، شرم، غم، آسیب دیدگی، دلشکستگی، بدخلقی، بدقلقی، آزردگی، کج خلقی، بیچارگی، درماندگی، افسردگی، دلمردگی، تأسف، پشیمانی، پریشانی، ناامنی، نگرانی، پانیک، هراس، دلتنگی، خستگی، دلزدگی، آسیب دیدگی، دلشکستگی، آزردگی، کج خلقی، بیچارگی، درماندگی، افسردگی، دلمردگی، تأسف، پشیمانی، پریشانی، کلافگی، قهر، برآشفتگی، برافروختگی، تندخویی، دلخوری، حسادت، غضب، غیظ، عصبی، تنفر، دشمنی، نومیدی، دلسردی، نارضایتی، تقصیر، غبطه خوردن، تو ذوق خوردن، حقارت و خود کم بینی، خوارشدگی، بی انگیزگی، سردرگمی، دلسوزی، بی میلی، خودباختگی، خجالت، گناه، تأسف به حال خود، تأسف به حال دیگران، قربانی شدن، انزجار، ضعف، وحشت زدگی...
و این فهرست ادامه دارد و میتواند مفصلتر باشد. اگر ما برای بیان احساسمان فقط بگوییم: «نمی دونم چه مرگمه! حالم خوب نیست!» یعنی بخوبی احساس خود را نمیشناسیم و لازم است وقت بیشتری برای شناختن احساساتمان صرف کنیم.
برای مدیریت احساسات و هیجانات در مرحله اول ما باید بتوانیم احساسات خود را شناسایی و نامگذاری کنیم. روزی چند بار از خودتان بپرسید:
- الان چه احساسی دارم؟ خوب؟ بد؟ معمولی؟
و پس از آن کنجکاوتر باشید و از خود بپرسید:
- الان دقیقاً چه احساسی دارم؟
و برای احساس خود نام درستی پیدا کنید. اگر براستی مشتاق هستید در مدیریت احساسات خود ماهر شوید، یک دفترچه کوچک همراه خود داشته باشید و هر چند ساعت یک بار از خود بپرسید: الان احساسی دارم؟ و به فهرست احساسات نگاه کنید و نام دقیق احساس خود را پیدا کنید. پس از این نام دقیق احساس خود را دریافتید، آنگاه از خود بپرسید:
- چرا الان این احساس را دارم؟
پس برای آموختن مهارت مدیریت احساسات، هر یک ساعت این سه سؤال را از خود بپرسید:
- الان چه احساسی دارم؟ خوب؟ بد؟ معمولی؟
- الان دقیقاً چه احساسی دارم؟ نام دقیق احساس من چیست؟
- چرا الان این احساس را دارم؟
این تمرین باعث میشود شما نسبت به احساس خود حساستر بشوید و بفهمید چه چیزهایی باعث میشوند احساس خوبی پیدا کنید و چه چیزهایی احساسات بد را در شما فعال میکند. وقتی این موضوع را بدانید میتوانید آگاهانه خود را در معرض تجربههایی قرار بدهید که بیشتر و بیشتر احساس خوب پیدا کنید و برای مواردی که در شما احساس بد ایجاد میکنند، راه حلی پیدا کنید. برای درک احساسات سایر افراد، لازم است زبان بدن را یاد بگیریم.
چرا مهم است ما احساسات خود و دیگران را بشناسیم و بتوانیم آنها را مدیریت کنیم؟ زیرا فردی که در مدیریت احساسات و هیجانات مهارت دارد، دارای هوش هیجانی بالاست. مشکل دو تا شد! یعنی سه تا شد! شما پرسیدید چرا مهارت احساسات و هیجانات مهم است و حالا این دو پرسش برای شما پیش میآید: هوش هیجانی چیست و به چه کار میآید؟
برای اولین بار در سال 1930 دو روانشناس به نامهای مایر و سالووی واژه هوش هیجانی وارد ادبیات روانشناسی کردند. هوش هیجانی مهارتی است که دارنده آن میتواند خودآگاهانه حالتهای خود را کنترل کند، بهبود بخشد، از طریق همدلی تأثیر آنها را درک کند و با مدیریت روابط به گونهای رفتار کند که روحیه خودش و دیگران تقویت شود. به زبان سادهتر، هوش هیجانی باعث میشود ما بتوانیم احساس خوب و بد خود و دیگران را شناسایی کرده، احساسات بد را به خوب تبدیل کنیم و وقایع منفی کمتری در زندگی تجربه نماییم.
در دهه 1940 نود و پنج دانشجو از یک دانشگاه معتبر تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار گرفتند. معلوم شد افرادی که بالاترین نمرههای تحصیلی را داشتند و از بهره هوشی (IQ) بالایی برخوردار بودند، از نظر میزان حقوق دریافتی، موفقیت شغلی موفقتر از سایر همشاگردیهایشان نبودند. آنها حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی، رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و ازدوج هم وضعیت بهتری نداشتند. این آزمون بخوبی نشان داد هوش هیجانی ( EQ) میزان موفقیت افراد را معین میکند، نه میزان بهره هوشی (IQ).
اگر شاگردی در مدرسه نمرههای خوبی میگیرد و شاگرد اول است، ممکن است در شغل، ازدواج و زندگی، موفقیت چندانی نداشته باشد. می دانید چرا؟ چون نمرههای خوب، نشان دهنده بهره هوشی بالاست، در حالیکه موفقیت در شغل، ازدواج و زندگی با هوش هیجانی بالا، یعنی مدیریت احساسات و هیجانات، به دست میآید. بهره هوشی افراد تغییر نمیکند و قابل افزایش نیست، ولی هوش هیجانی آموختنی است. اگر بیاموزیم احساسات خود و دیگران را بشناسیم و درک کنیم، هوش هیجانی ما افزایش پیدا میکند. این خبر خوبی است. بسیار خوب.
احساسات و عواطف مثل راهنما و مشاور، یاری گر شما در شناسایی مشکلات قابل حل هستند، هنگامی که هنوز به مشکلی لاینحل تبدیل نشدهاند. با گوش دادن به احساسات خود و درک و فهم پیام آنها میتوانید به شکلی مؤثر مشکلات خود را حل کنید یا از بروز و تکرار آنها در آینده جلوگیری نمایید.
در بالا نوشتم که مهارت مدیریت احساسات و هیجانات، یعنی احساسات خود و دیگران را بشناسیم، بتوانیم آنها را بیان و بدرستی ابراز کنیم. همچنین نوشتم چگونه مهارت خود را در شناختن احساسات خود و دیگران بالا ببریم. حالا نوبت بیان و ابراز احساسات است.
قبل از ابراز احساسات لازم است این سه مرحله را طی کنیم:
- 1-بدانیم دقیقاً چه اتفاقی افتاده است.
- 2-موقعیت را تفسیر کنیم. از خود بپرسیم انگیزه طرف مقابل از این رفتار چه بوده؟
- 3-از تفسیر خود برای تصمیم گیری استفاده کنیم.
برای ابراز احساسات باید آنها را شناخت، پذیرفت و بیان کرد. توجه داشته باشید که احساسات، واکنشهایی هستند که ما انتخاب میکنیم و مجبور نیستیم واکنشهای خود ویرانگرانه انتخاب کنیم. اغلب اوقات احساسات به خاطر شرایط بیرونی نیستند بلکه به خاطر طرز فکر ماست. چون ما قادریم افکار خود را تغییر بدهیم، پس میتوانیم احساسات خود را کنترل کنیم. شما نمیتوانید پیش از آن که فکری کنید، به هیجان و احساسات دچار شوید. احساسات واکنش فیزیکی به یک فکر است. پس برای اصلاح احساسات خود، افکار غیرواقعیتان را بشناسید و انتظارات خود از دیگران را تعدیل کنید.
خلاصه:
آنچه شما را در زندگی، کار و ازدواج موفق میکند، هوش هیجانی شماست. خوشبختانه هوش هیجانی آموختنی است. وقتی ما یاد بگیریم احساسات خود و دیگران را بشناسیم، سپس بدرستی احساسات خود را بیان و ابراز کنیم، از نظر هیجانی باهوش خواهیم بود. شاگرد اولها در مدرسه، متاسفانه ممکن است در زندگی، شاگرد ضعیفی باشند.