کلاس هدف تمام شد. من از بسته آموزشی که ارائه کردم، راضی هستم. چون هر ده نفر شاگرد، خانم های باهوش و مصممی بودند، کلاس با نرمی و آرامش برگزار شد.
ولی...
ولی اذعان می کنم که برنامه ریزی خوبی نداشتم. به من فشار آمد. من به قیمت سلامتی و آرامش خودم، این کلاس را برگزار کردم.
اولین اشکال، محل برگزاری کلاس بود. پنجشنبه ها مطب تعطیل و خالی است. من از یک ماه قبل با سایر مستاجرها صحبت کرده بودم و همگی متفق القول بودند که هیچ کاری آنجا ندارند! ولی این چهار تا پنجشنبه همه آنجا کار داشتند!
من از این رفت و آمد اذیت شدم. بیشتر از نظر روحی ناراحت شدم. زیرا با مردم ایران تکلیف آدم روشن نیست. درخواستی از آنها می کنی، جواب مثبت می دهند و بعد زیر زیرکی نارضایتی خود را نشان می دهند. آنقدر کارشکنی می کنند که خودت از درخواست خودت پشیمان بشوی. کاش ما ایرانی ها، صراحت گفتار را بیاموزیم.
دومین مسئله بین من و همسرم بود. من پیشنهاد کردم که آقای شوشو روز پنجشنبه تنهایی به کوه برود و از فرصت ورزش کردن استفاده کند. به این ترتیب برنامه پنجشنبه هر دو نفر ما پر می شد. جمعه را با هم می توانستیم فیلم نگاه کنیم یا یک برنامه سبک دیگر داشته باشیم. ولی آقای شوشو هر هفته به بهانه از تنهایی به کوه رفتن سرباز زد. در نتیجه پنجشنبه ها کلافه و کسل می شد و اتنظار داشت من مثل آخر هفته های دیگر، پرتوان و پر انرژِی او را تفریحات و خرید و مهمانی رفتن همراهی کنم. من هم از خودم مایه گذاشتم، نتیجه اش بیماری طولانی مدت و شانه درد شدید بود.
به همین دلیل من بیمار شده ام. بد هم نشد. مطمئن شدم که آقای شوشو پرستاری را یاد گرفته است!
خب ... با توجه به این که قرار نیست سایرین خود را تغییر بدهند تا من به آرزوهای خود برسم و خیال هم ندارم که از آرزوی خود دست بشورم، دوباره برنامه ریزی خواهم کرد.
برنامه دقیق کلاس بعدی هنوز معلوم نیست. ولی آنچه حتمی است این است که کلاس در محل دیگری و وسط هفته برگزار خواهد شد.