وقتی دلهره دارید، افسرده اید، احساس می کنید خدا در رحمتش را به روی شما بسته است، احساس می کنید هیچ یار و یاوری نیست، برای خودتان دل می سوزانید و مرتب حالتان بدتر و بدتر می شود، لحظه ای دست از شکایت بردارید و با خدا قرار بگذارید: "من دل کسی را شاد می کنم، تو هم دل مرا شاد کن!"
کودکی، فال حافظ می فروشد. به دادن پول خرد اکتفا نکنید، دستش را بگیرید و برایش ساندویچی بخرید. به خانه سالمندان بروید و چند ساعت خدمت کنید. پیرزنی همسایه شماست، کاسه آشی مهمانش کنید. به پلیس سرچهارراه، استکان چای تعارف کنید. به غریبه ای لبخند بزنید. از خوش اخلاقی کارمند بانک تشکر کنید. به راننده تاکسی بگویید چه خوب و بااحتیاط رانندگی می کند. از زیبایی دختر فروشنده تعریف کنید. یک شاخه گل به همکارتان هدیه بدهید.
اگر این روزها احساس می کنید تنها و افسرده هستید، یک هفته آینده هر روز دست کم یک نفر را شاد کنید. کاری کنید که لبخند روی لبش بنشیند. بجای اینکه بپرسید: "ُای دنیا! تو برای من چه کرده ای؟" ببینید شما چطور می توانید برای جهان کاری انجام دهید.
یکی از دلایلی که احساس جدا افتادگی و تنهایی می کنیم، این است که فراموش می کنیم ما عضوی از جامعه هستیم. چنان در پیله غم و غصه های شخصی غرق می شویم که کم کم خودمحوری زندگی ما را فرا می گیرد. وقتی از دنیای کوچک "من و غصه های من" خارج می شویم، قدم به دنیای بزرگتری می گذاریم. دنیایی که رئیسش خداست و ما کارمند مستقیم او هستیم. حقوق و مزایای مان را هم مستقیم از دست خود اوساکریم می گیریم. شغل مان چیست؟ یک هفته هر روز دل آدمی را شاد کنیم، به اندازه ای که برای دست کم یک لحظه لبخند بزند.
به نظرتان شغل خوبی است؟ حاضرید استخدام بشوید؟ بفرما تو! دم در بده!
جمعه دیگر برایم بگویید که این کار چه نتیجه ای داشته است.