پیشترها من سر بعضی خرجهای کوچک قیل و داد راه می انداختم. با راننده های ماشین شخصی، پارکبان ها، مسئولین نظافت توالت و کارگران کارواش چانه می زدم. حرصم می گرفت که برای استفاده از توالت عمومی یا چند دقیقه پارک کردن پول بدهم. عصبانی می شدم که انعام کارواش از قیمت کارواش بیشتر است. از دست راننده های ماشین شخصی خشمگین می شدم که کرایه را هرجور که دوست دارند، اعلام می کنند. با آنها جروبحث می کردم و از دادن پول اضافی خودداری می نمودم.
یک روز هرجا رفتم دعوا کردم. بعد حساب کردم که در آن روز توانسته ام چقدر پول از حلقوم افراد ذکرشده در بالا بیرون بکشم:
صد تومن از یک راننده شخصی
دوست تومن از یک پارکبان
پانصد تومن از یک مسئول نظافت توالت
پانصد تومن از یک کارگر کارواش
جمعا هزار و سیصد تومن کمتر خرج کرده بودم! برای هر کدام ده دقیقه ای داد و بیداد کرده بودم. تازه مگر به چه کسانی کمتر پول داده بودم؟
مرد خسته ای که پس از کار جانفرسای روزانه، چند راه مسافر می برد که سرو ته خرج خانواده اش را بهم بیاورد.
زنی که توالت می شست.
کارگری که ماشینم را برق انداخته بود.
جوانی که زیر آفتاب و باران کنار خیابان مواظب ماشینم بود.
از خودم خجالت کشیدم.
مقتصد بودن، لازمه ساختن پایه های ثروت است، ولی خسیس بودن آن هم در حق کسانی که زحمتکش و فقیر هستند، ثروت را از من دور می کند. این روزها با دست و دلبازی به این دسته افراد انعام می دهم. تعریف و تحسینی را هم به آن علاوه می کنم تا لبخندی هم به لب شان بنشانم.