اگر گیس گلابتون ۴۷ ساله میتوانست گیس گلابتون ۱۸ ساله را راهنمایی کند، به او میگفت:
· پزشکی را انتخاب کن! عشق اول و آخر تو، طبابت است. در این مسیر خوش خواهی درخشید و ذهن کنجکاوت تا وقتی از اسرار بدن انسان سر در نیاورد، آرام نخواهد گرفت.
· پزشکی را انتخاب کن، زیرا یک پزشک چه بخواهد و چه نخواهد باید نگرشی فیلسوفانه به زندگی داشته باشد. این همان طرز فکری است که تو میخواهی خودت داشته باشی و تجربه کنی، نه این که در کتابها بخوانی.
· پزشکی را انتخاب کن، زیرا مواجهه با مرگ و بیماری، باعث میشود در مقابل خدا، متواضع باشی و غرور برت ندارد.
بله! من صد بار دیگر هم دنیا بیایم باز هم پزشک خواهم شد.
اگر گیس گلابتون ۴۷ ساله میتوانست گیس گلابتون ۲۵ ساله تازه پزشک را نصیحت کند، به او میگفت:
· از طرح نترس!
· از دوری از خانواده نترس!
· گول فرصت فوق العاده فوری رزیدنت شدن را نخور!
· حتما به عنوان پزشک عمومی چند سالی کار کن تا شخصیت یک پزشک در تو شکل بگیرد.
· از همه مهمتر به خودت فرصت بده تا بفهمی دوست داری در چه رشته ای درس بخوانی.
وقتی به تو میگویند جراحی با روحیه شاعرانه تو جور در نمیآید، وقتی به تو میگویند جراحی با روحیه زنانه تو جور نمیشود، جبهه نگیر. فکر نکن باید شعر و زنانگی را در معبد جراح شدن قربانی کنی.
تو میدانستی نمیخواهی چشم پزشکی بخوانی، میدانستی نمیخواهی زنان زایمان بخوانی یا مغز و اعصاب. میدانستی هرگز نمیخواهی قلب را جراحی کنی. تو توانستی از بسیاری از پسرها جلو بزنی و نمره قبولی در جراحی را بگیری، ولی اگر نمره رشته ای را میتوانی بدست بیاوری، مجبوری آن را بخوانی که به دیگران خیلی مطالب را ثابت کنی؟
تو میدانستی عاشق جراحی هستی، وقتی جراحی میکنی زمان متوقف میشود و در آسمان هفتم چرخ چرخ میزنی. ولی آیا به اورژانس هم علاقه داری؟ به بیداریهای شبانه هم علاقه مندی؟ به تلفنهای بیوقت و خبر حادثههای ناگوار چطور؟
چند روز پیش پزشک اورژانس درمانگاه اجازه خواست اگر شب و نصفه شب، نیاز به جراح داشت با من تماس بگیرد ... انگار آب سرد روی سرم ریختند. گفتم: "دکتر جان، میدانم اگر یک جراح دم دستت باشد، چقدر دلت آرام میگیرد و خیالت راحت است. میدانم مردم رودهن و بومهن هم به این سرویس نیاز دارند، ولی جان برادر، از من دیگر گذشته. من طاقت بیخواب شدن به خاطر تلفن شبانه را ندارم." و به خاطر آوردم که هیچوقت هم چنین طاقتی نداشتم. ولی نمیدانم چرا سالهای سال جسم و جانم را در خوابیهای کشیک شبانه آزار دادم.
تازه جراح شده بودم یک انترن از من پرسید: "چرا باید من بیخواب و بیمار شوم تا دیگری سلامتی خود را بدست بیاورد؟" تا آن موقع این سوال به ذهن من نرسیده بود. بعد از شنیدن چنین سوالی، به کلی با کشیک مشکل پیدا کردم. چون دیدم راستی راستی من بعد از هر کشیک از نظر ذهنی و جسمی بیمار میشوم، ولی به ذهنم نرسیده بود چرا مجبورم ادامه بدهم؟ بعضی از افراد به خوبی با کشیک شبانه کنار میآیند.بعضی افراد با کشیک دادن و شیفتی کار کردن، حال میکنند. ولی من جزو آن دسته افراد نیستم.
· پس اول چند سالی پزشک عمومی باش تا بهتر با علاقه مندی هایت آشنا بشوی.
اگر گیس گلابتون ۴۷ ساله میتوانست با گیس گلابتون ۳۰ ساله تازه جراح صحبت کند، به او میگفت:
· طرح عالی است!
هرجا که باشی عالی است. چه در شهری دورافتاده و کوچک و چه در مرکز استان. شخصیت تو به عنوان جراح در طول طرح شکل خواهد گرفت.
چهار سال دوره دیده ای که جراح باشی ولی تا وقتی به تنهایی مسئولیت جان و سلامتی آدمی را به عهده نگرفته ای، هنوز جراح نیستی.
· نگران دشمنیها و رقابتهای همکاران قدیمی تر نباش. بعضی افراد حقیر هستند، حتی اگر شغلی والا داشته باشند.
· به سراغ خوش نامترین همکارت برو و صمیمانه از او کمک بگیر. مطمئن باش او به خوبی وضعیت تو را درک میکند.
· هرچه زودتر مطب خودت را راه بینداز.
· بین کار و استراحت تعادل سالمی برقرار کن. یادت باشد اگر سالم و قبراق نباشی نمیتوانی به آدمها کمک کنی. اگر بیمار و خسته باشی نمیتوانی جراح خوبی باشی.
من وقتی ظرف ۱۴ روز، ۱۱ کشیک دادم، به کلی از پا افتادم. دو ماه بستری شدم. تو این اشتباه را تکرار نکن.
· دلتنگ شهر مادریات نباش. با محل طرحت کنار بیا. با مردم همانجا دوست بشو و رفت و آمد کن. بیخودی در رفت و آمد به شهر مادریات نباش. باور کن پول، مهارت، شهرت و حتی همسر آیندهات در همان محل طرح تو به صورت بالقوه وجود دارد. به شرطی که از روابط عمومی خوبی برخوردار باشی و با آدمها بجوشی.
· با پرسنل بیمارستان و علی الخصوص پزشک بیهوشی روابط خوبی برقرار کن. احترام بگذار و انتظار داشته باش به تو احترام بگذارند.
· این جمله طلایی را آویزه گوش خود بکن: "پزشک باید دو چیز را بخرد: ناز پرستار و نیاز بیمار را"
یعنی هوای پرستاران را داشته باشد. قدر زحمات آنها را بداند. اگر "ناز" کردند، نازشان را بخرد و بگوید "میدانم چقدر برای بیماران زحمت میکشید"
و نیاز بیمار را درک کند. نیاز مردم به شما نشانه لطف خدا به شماست. اگر خدا به شما لطف نداشت در جایگاهی قرار نمیگرفتید که کسی به شما نیاز داشته باشد. شاید برعکس باید دست نیاز به سوی دیگران دراز میکردید. نیاز بیماران به شما، سرچشمه ثروت، شهرت و احساس مفید بودن و در نهایت سعادت است.
حیف که نمیتوانم با جوانیهای خودم گپ و گفتی داشته باشم، ولی شاید این حرفها به درد شما جوانها، به ویژه پزشکان جوان بخورد.