گیس گلابتون عزیزم ، من الان طبق اون فرمولی که گفته بودید درآمدم رو تقسیم کردم و متوجه شدم که من مقدار بیشتری از درآمدم رو بابت اقساطی می پردازم که به نوعی پس انداز مالی برای من محسوب می شن ، مثلِ وام هایی که از بانک گرفتم و اقساط ماهیانه ی اونها رو پرداخت می کنم ، حالا سئوال اینه : من می خوام پس انداز کنم تا پیشرفت مالی کنم ، و این اقساط رو جزء واجبات هزینه های هر ماهم محسوب می کنم ، آیا روشم اشتباهه یا دارم درست عمل می کنم؟ از طرفی گاهی هزینه هایی هم در منزل انجام می دم ( منزل پدری) این هزینه ها و هزینه های ضروریِ ماهیانه ی من شاید در مجموع نیمی از هزینه های ضروری منو تشکیل می دن ، اما برای کیف و خوشی ِ خودم دقیقاً همون 15% برام نمی مونه ! این یکم بده ، اما با خودم می گم من هدف بهتری دارم و نسبت به هم سن و سالای خودم بهتر دارم پیش می رم ، حالا شما بگید که آیا دارم درست عمل می کنم یا نیاز به تغییر دارم؟ ممنون دوست خوبم
سوزی جون
به شما تبریک می گویم که به استقلال مالی رسیده اید. باعث افتخار است. سوالات را به ترتیب پاسخ می دهم:
یک) شما به استقلال مالی رسیده اید. حالا اگر می خواهید ثروتمند شوید، فرمول چهار حساب توانگری را رعایت کنید. چون و چرا نکنید. فقط اجرا کنید. (این جواب برای دوست دیگری هم هست که در پرداخت مقدار خیریه هم سوال داشت)
دو) اگر برای خرید خانه وام گرفته اید، می توانید از حساب استقلال مالی آن را بپردازی. ولی اگر برای خرید ماشین و لوازم خانه وام گرفته اید، حساب استقلال مالی محسوب نمی شود. چون اینها سرمایه گذاری نیستند و با گذشت زمان از قیمت آنها کم می شود.
سه) علت این که جواب شما را در یک پست جداگانه نوشتم، این است که سوال شما برای سایر مجردها هم مطرح است.
عزیزکم، مبادا آنقدر سرگرم پول در آوردن شوید که از ازدواج غافل باشیدها. چرخ زندگی را متعادل نگه دارید. وگرنه کم کم زیر بار زندگی پیر می شوید، موهایتان سفید و صورتتان چروک می شود. آن موقع هیچ مرد درست و حسابی ای سراغتان نمی آید. حتی اگر چهار تا خانه داشته باشیید. فقط مردهای کوچکتر، یا تنبل و بیکار و بیعار دور و برتان می چرخند. آنها هم شما را نمی خواهند، بلکه پول شما را می خواهند.
حواستان باشد در پرداخت هزینه های خانه پدری افراط نکنیید. وگرنه کم کم وظیفه نان آوری خانه به گردن شما می افتد. خواهرها و برادرهایتان ازدواج می کنند و دنبال زندگی خود می روند و شما پیر و تنها برجای می مانید.
یکی از دوستانم در سن بیست سالگی پدرش را از دست داد. مادرش سر کار نرفت. در خانه ماند و دو دختر کوچکتر را بزرگ کرد. دوست من از سن بیست سالگی کار کرد. خودش دیپلمه ماند، ولی دو خواهرش را به دانشگاه فرستاد و هزینه سنگین تحصیل آنها راپرداخت. آن دو را عروس کرد و جهازشان را تهیه کرد. برای مادرش هم خانه خرید. الان دوست من 50 ساله است. مادرش با او نمی سازد و دو سال پیش آنقدر ناسازگاری کرد که دوستم مجبور شد خانه ای اجاره کند و از خانه ای که خودش خریده بود، برود و تنها زندگی کند. هنوز او هم خرجی مادرش را می دهد. هیچکس از دوست من تشکر نمی کند. زیرا همه باور کرده اند او وظیفه داشته همه این کارها را انجام بدهد. حتی خودش هم باور دارد.
حواستان را جمع کنید و مواظب سرنوشت خودت باشید.