می خواهم یک اعتراف تلخ برای شما داشته باشم. اعترافاتی که باعث می شود شما از آنها درس بگیرید. می دانم که هربار به خود جرات می دهم و اعتراف می کنم، گره ای از زندگی ام باز می شود. این شما و این هم اعترافات گیس گلابتونی:
ممکن است شما فکر کنید طرف جراح است و پولش از پارو بالا می رود، بعد می خواهد در مورد پول یاد بگیرد و یاد بدهد! طنز داستان اینجاست که من کارمندان ساده ای را می شناسم که تا چهل سالگی، ماشینی و خانه کوچکی خریده اند و قدری پول کنار گذاشته اند، تازه خرج زن و بچه را هم داده اند، ولی من به عنوان یک خانم جراح تا چهل سالگی حتی ماشین نخریده بودم و با ماشین باباجان این طرف و آن طرف میرفتم!
گاهی اوقات فکر می کنم شاید من از سی تا چهل سالگی خوابیده بودم. بارها از خود پرسیده ام که چطور این ده سال از بهترین سال های عمرم گذشت که نه ازدواج کردم و نه بچه دار شدم و نه پولی کنار گذاشتم؟
جواب این است: من خودم را مسئول اداره کردن زندگی ام نمی دانستم. فکر می کردم شوهرم وظیفه دارد که خرج مرا بدهد، از نیازهای من مراقبت کند، آینده مرا تامین کند. از طرفی چون نمی خواستم کسی خرج مرا بدهد که بتواند مرا کنترل کند و برایم تصمیم بگیرد، از ازدواج کردن می گریختم! این دو دسته فکر متناقض در ناخودآگاه من جریان داشت و زندگی مرا فلج کرده بود.
چون فکر می کردم مردی وظیفه دارد از من مراقبت کند، به کار کردن، پول درآوردن، پس انداز و سرمایه گذاری به عنوان یک تفریح نگاه می کردم. آنقدر درمی آوردم که خوب لباس بپوشم، خوب خیریه بدهم. آنقدر پس انداز می کردم که بتوانم به مسافرت بروم. متاسفانه می بینم که بسیاری از دختران تحصیلکرده اشتباه مرا مرتکب می شوند.
دوستان عزیزم، ما زنها تحصیل می کنیم که استقلال مالی پیدا کنیم. وقتی استقلال مالی داشته باشیم، مجبور نیستیم به خاطر پول ازدواج کنیم، مجبور نیستیم در ازدواجی ناخوشایند، باقی بمانیم، مجبور نیستیم ظلم هایی را که به مادربزرگهای ما شده است، تحمل بکنیم. تعداد زیادی از زنان، شوهر بدرفتار خود را تحمل می کنند، زیرا نمی توانند از رفاه مالی خانه شوهر صرف نظر کنند.
خانمی را می شناسم که همسر پزشک موفقی است. سالی یکبار مسافرت اروپا، سالی چندبار مسافرت به دوبی و ترکیه، بریز و بپاش فراوان، ماهی یک میلیون تومان هزینه کرم های صورت و و و. ولی همسرش بسیار بداخلاق و بدرفتار است. این خانم پس از دوازده سال زندگی مشترک، طاقتش طاق شد، درخواست طلاق داد و به خانه والدینش رفت و در یک اتاق انباری اقامت کرد. پس از دو ماه با پای خودش به خانه شوهر برگشت، التماس هم کرد که او را به خانه راه بدهد. الان هرروز یک مشت داروی اعصاب می خورد، ولی دیگر جرات جدایی از همسرش را ندارد.
وقتی استقلال مالی داشته باشیم، لازم نیست نگران قوانین خنده دار ارث در ایران باشیم. من زنی را می شناسم که وقتی در سن شصت و پنج سالگی بیوه شد، بچه هایش خانه پدری را فروختند و ارثیه را بین خود تقسیم کردند. پیرزن بیچاره پس از سال ها زندگی در خانه شخصی، بی خانمان و آواره شد. هر هفته خانه یکی از بچه هایش مهمان بود. مهمانی که بزودی مزاحم بود و به عنوان کلفت مورد استفاده قرار می گرفت. او دو سال پس از مرگ شوهرش فوت کرد.
دوستان عزیزم، چه مجرد هستید و چه متاهل فرق نمی کند، استقلال مالی پیدا کنید. برای این که انسان آزاده ای باشید، اول باید از نظر مالی آزاد باشید. هر انسانی، چه زن و مرد، برای این که بتواند بهترین خویشتن خویش را زندگی کند، باید استقلال مالی داشته باشد. اشکال در اینجاست که تعداد زیادی از ما زنها هنوز نمی دانیم که داشتن استقلال مالی چقدر ضرورت دارد.