چهار سال پیش با مردی باهوش، مهربان و دوستداشتنی آشنا شدم که در حال حاضر او همسر من است. او از روز اول به من گفت یک پسر چهارده ساله دارد. پس از اولین ملاقات اصرار داشت با پسرش آشنا بشوم و گفت اولین بار است که خیال دارد خانمی را با پسرش آشنا کند. من قبول نکردم. به او گفتم: "بیشتر بچههای طلاق همیشه آرزو دارند، پدر و مادرشان دوباره در کنار هم زندگی کنند. وقتی تو خانمی را به پسرت معرفی میکنی، او را دچار استرس و فشار میکنی. درحالیکه من و تو فقط یک بار همدیگر را دیدهایم و ممکن است دیگر هم نخواهیم یکدیگر را ببینیم. لازم نیست این فشار را به پسرت وارد کنیم. برای دیدار سوم باز هم همسر آیندهام دلش میخواست پسرش حضور داشته باشد.
من قبول کردم. به همسر آیندهام گفتم: "من خیال دارم تا دویست هزار تومان برای پسرت هدیه بخرم. او چه هدیهای را دوست دارد؟" همسر آینده گفت: "کتاب! پسرم عاشق کتاب است." من نفیسترین مجموعه کتاب داستانهایی که میدانستم پسران نوجوان اهل مطالعه دوست دارند، خریدم. حیف و صد حیف که پسر هیچ علاقهای به کتاب و کتابخوانی نداشت و ندارد. او دلش میخواست یک MP3 Player داشته باشد. وقتی خواستم این وسیله را برای او بخرم، پدرش اجازه نداد.
توصیه اول به خانمها: اگر با مردی آشنا شدید که فرزند دارد، سه جلسه با او بیرون بروید و پس از آن تقاضا کنید فرزندش را ببینید. اگر آقا نمیخواهد شما فرزندش را ببینید، مطمئن باشید که برنامه درازمدتی برای شما ندارد.
توصیه اول به آقایان: اگر فرزند دارید و با زن رویاهای خود ملاقات کردهاید، از همان روز اول اصرار نکنید او فرزندتان را ببیند. این کار نشان میدهد شما به احساسات فرزندتان بیش از احساسات خانم توجه دارید و به شکل غیرمستقیم دارید میگویید اگر فرزندم تو را نپسندد، لازم نیست دیگر تو را ببینم. این رفتار حس بدی در خانم ایجاد می کند.
توصیه دوم به خانمها: حتماً برای فرزند جدیدتان هدیه بخرید، یک هدیه عالی. میتوانید با یک جعبه شکلات شروع کنید و بعد در ملاقات اول از زیر زبان او بکشید، چه میخواهد. دفعه دوم برای او آن هدیه را بخرید. نیازی به اجازه گرفتن از پدر نیست.
توصیه دوم به آقایان: در اولین ملاقات همسر آیندهتان با فرزندتان، یک هدیه عالی و گرانقیمت تهیه کنید و به خانم بدهید تا از طرف خودش به فرزند شما اهدا کند. شما فرزندتان را به خوبی میشناسید. میتوانید به همسر آیندهتان کمک کنید که با فرزند شما زودتر و بهتر کنار بیاید. کنار آمدن با فرزند دیگری، کاریی دشوار است، این کار را برای همسر آیندهتان دشوارتر نکنید.
سهتایی به بام تهران رفتیم. روز خوبی بود و به هر سه نفر ما بسیار خوش گذشت. پسر از اطلاعات من نسبت به تکنولوژی، خوانندههای روز و مدهای لباس ذوقزده شده بود. فکر کنم تا آن موقع هیچ آدم بزرگی با او مثل یک آدم بالغ صحبت نکرده بود. از آن پس قرارهای ما سه نفره بود و من احساس فشار زیادی میکردم. از طرفی میدیدم چقدر پسر از بودن در کنار ما خوشحال است. میدانستم در خانهشان در کنار پدربزرگی بیمار و مادربزرگی پیر، دنیای شادی ندارد. ولی من میخندیدم، شوخی میکردم، با او مثل یک آدم بزرگ رفتار میکردم و همه اینها باعث میشد که او برای ازدواج من و پدرش لحظهشماری کند.
ولی من به توانایی خودم شک داشتم. نمیدانستم میتوانم از عهده این کار دشوار بربیایم یا نه. اول از همه متوجه شدم، انگور دانه دانه شده و با قاشق به دهان پسرخواندهام گذاشته میشود. هندوانه به ابعاد یک سانتیمتری در آمده، هستههایش جدا میشود با قاشق به دهان او گذاشته میشود. به من توضیح داده شد که اگر پسر به این شکل تغذیه نشود، هرگز میوه نمیخورد و دچار سوءتغذیه میشود. این اولین باری بود که متوجه شدم، یک جای کار خیلی اشتباه است. مستقیم با همسر آیندهام صحبت کردم و گفتم: "من از عهده چنین کاری برنمیآیم. من نمیتوانم میوه و غذا به دهن یک پسر چهارده ساله بگذارم. من خواستگاری تو را قبول نمیکنم."
همسر آیندهام به وضوح برایم توضیح داد از من چنین انتظاری ندارد و به خوبی میداند این شیوه رفتار با یک پسر بزرگ چه اندازه مخرب است. دلم آرام شد. خواستگاری را قبول کردم ولی شرط گذاشتم پیش مشاور برویم، چون به نظرم ازدواج دشواری پیش رو داشتم.
ادامه دارد...