ما پیش سه مشاور رفتیم. من هربار دهنم را باز کردم و پرسیدم: "من با پسر چهارده ساله شوهرم باید چطور رفتار کنم؟" آنها حرف مرا قطع میکردند و میگفتند: "ای بابا! پسر بزرگ است. بزودی دنبال کار و زندگی خودش می رود. چرا سخت میگیری؟"
یکی از آنها پرسید: "میانهات با او خوب است؟"
- بله! من میانهام با همه بچهها و نوجوانان خوب است.
- همین کافی است.
-
ولی این اصلا کافی نبود... دوست شدن با نوجوانان آسان و لذتبخش است، ولی مادری کردن برای آنها بسیار دشوار است. مادرانی که همین الان نوجوان دارند، میدانند که من چه میگویم. مادران زیادی پیش من اعتراف کردهاند که گاهی اوقات از این که فرزندشان چه اندازه با آنها غریبه است و بد رفتار میکند، بشدت عصبانی میشوند و به کلی از او متنفر میشوند، البته برای لحظاتی کوتاه.
مشاور دیگر، کار بدتری کرد. او به من گفت این ازدواج بیش از هر کسی برای پسر مفید است، چون او میتواند زندگی در چهارچوب خانواده را تجربه کند و روابط خوب زن و مرد را ببیند. او به من نگفت این کار برای پسر مفید است، ولی پدر تو درمیآید! هرکس دو کلمه با من صحبت کند، میفهمد که اگر به من بگویند فلانی به فلان چیز نیاز دارد و زندگیاش به کلی متحول میشود، من به سختی میتوانم "نه" بگویم. تازه الان خیلی بهتر شدهام و در بسیاری از موارد میتوانم اول صلاح خودم را بسنجم و بعد وسط معرکه بپرم. ولی آن مشاور گرامی از شخصیت من استفاده کرد و گفت: "این کار به صلاح پسر است."
من باور کردم که دارم مسئله را بزرگ جلوه می دهم و داشتن یک پسرخوانده چهارده ساله، مطلب بسیار سادهای است که هیچ کس در موردش نگران نیست. به علاوه من از نظر شخصیتی جزو گروه ISTJ هستم. مشابه مادر ترزا! پس به عشق انجام یک رسالت بزرگ، بیمحابا به آب زدم. ما قبل از ازدواج شش ماه تحت مشاوره بودیم، بدون این که یک کلمه در مورد پسرخوانده من صحبتی بشود. من و همسرم در مورد همه چیز باهم حرف زدیم و چانه زدیم و تصمیم گرفتیم و حتی حرفهای مان را مکتوب کردیم، بی آنکه یک کلمه در مورد پسرخواندهام صبحت کنیم.
فقط همسرم دو مطلب به من گفت:
یک) پسرم سه چهار سال دیگر برای تحصیل به کانادا پیش مادرش می رود.
دو) تو مثل هر زنی حق داری بچهدار بشوی.
متأسفانه من از این موضوع مهم سرسری گذشتم و آنها را مکتوب نکردم. دیوار حاشا هم که میدانید میتواند خیلی بلند باشد ... از بس که مشاوران طوری با من رفتار میکردند که انگار این موضوعات اهمیتی ندارد. درحالیکه هر آدمی با عقل سلیم میداند سرنوشت فرزندان به پدران خود پیوند خورده است. وقتی با یک آدم صاحب فرزند ازدواج میکنی، مهمترین مسئله زندگیات کنار آمدن با آن فرزند است.
توصیه سوم به خانمها و آقایان قبل از ازدواج درباره تمام امور مهم صحبت و مذاکره کنید. توافقات خود را بنویسید و زیر آن امضا کنید. این تعهدات سندیت محضری ندارد ولی وقتی پایین آن را امضا میکنید، دیگر فقط باد هوا نیست. آدمی که بیفکر حرفی روی هوا میپراند، به وقت امضای این تعهدنامه دست و دلش میلرزد و فرصت فکر کردن میخواهد، چانه می زند. ولی وعدهها میتواند توخالی باشد.
صبر من وقتی سرریز شد که میخواستم دو هفتهای به مسافرت بروم. همسر آیندهام اصرار داشت مرا به فرودگاه برساند. روز قبل از سفر گفت با پسرش دنبال من میآید. من فکر میکردم این مشایعت یک مشایعت عاشقانه است. از او خواستم تنهایی دنبالم بیاید، ولی او گفت نمیتواند پسرش را تنها بگذارد. به نظر شما یک پسر چهارده ساله همراه پیش پدربزرگ و مادربزرگ، تنها میماند؟ دعوای سختی کردیم. من همان شب رابطه را بهم زدم و عازم سفر شدم. تمام سفر موبایلم را خاموش نگه داشتم. ایمیلهایم را چک نکردم. وقتی از سفر برگشتم، همسر آیندهام در فرودگاه منتظرم ایستاده بود ... تنهایی ...
او قول داد قرارهای عاشقانه را از قرارهای خانوادگی جدا کند. متأسفانه ما این قول را هم یادداشت نکردیم. ما حتی روز پس از عروسی تنها نبودیم ...
توصیه چهارم به خانمها: پیش از ازدواج با فرزند همسرتان رابطه خوبی برقرار کنید. با او بخندید و بازی کنید. البته شرایط سنی او را در نظر بگیرید. بازی با بچه سه ساله با بازی با نوجوان شانزده ساله متفاوت است. ولی همه آدمها در هر سنی خندیدن و بازی کردن را دوست دارند.
توصیه چهارم به آقایان: به ازای هر یک ملاقات دستهجمعی، دو ملاقات دو نفری ترتیب بدهید. قرار است هم شما دو نفر یکدیگر را بشناسید و هم به عنوان خانواده باهم بیشتر آشنا بشوید. اگر همیشه ملاقات دو نفره باشد، همسر آیندهتان با فرزندتان آشنا نمیشود. اگر فقط ملاقات خانوادگی ترتیب بدهید به همسر آیندهتان فشار زیادی وارد میکنید.
ادامه دارد...