labor day معرفی یک فیلم تاثیرگذار :
داستان فیلم: یک زندانی از زندان فرار می کند و زن و پسری را به گروگان می گیرد. آنها را وادار می کند او را در خانه اش پناه بدهند تا آبها از آسیا بیفتد و او بتواند از شهر خارج بشود.
مادر افسردگی دارد. از حضور در جامعه می ترسد. در حقیقت از کار افتاده است. پدر آنها را رها و با منشی خود ازدواج کرده است و همراه با پسر منشی اش در خانه ای بزرگ و زیبا زندگی می کند. پدر هر یکشنبه پسرش را به همراه خانواده جدیدش بیرون می برد و به پسرش پیشنهاد می کند او هم به این خانه نقل مکان کند.
ولی پسر در مقابل مادرش احساس مسئولیت می کند و نمی تواند مادر بیمارش را تنها بگذارد. پسر 14 ساله تلاش می کند تکیه گاه مادرش باشد. تماشای پسربچه ای که برای مادرش صبحانه درست می کند. به عنوان ناهار قوطی کنسرو را باز می کند و در خانه ای زهوار در رفته و کثیف و نامرتب زندگی می کند، دل آدم را ریش می کرد.
زندانی این مادر و پسر را به گروگان می گیرد و به زور در خانه آنها پناهنده می شود، ولی حضور آن زندانی در آنجا مثل یک نعمت است! او مردی مهربان و قوی است. در طول چند روزی که در خانه آنها حضور دارد، نه تنها سقف و پله های خانه را تعمیر می کند، بلکه برای شان غدای خوشمزه می پزد و به پسر پرتاب توپ بیس بال را می آموزد. مادر و پسر هر دو عاشق او می شوند .
کم کم پسر دچار تضاد می شود. زیرا می بیند مادرش دیگر به او وابسته نیست و مصاحب و همراهی دوست داشتنی دارد. یکی از همکلاسی هایش شروع به پر کردن گوش پسر می کند:
· بزودی مادرت تو را از خانه بیرون می کند تا با دوست پسرش راحت باشد.
· بزودی از اینجا می روند و تو را به امان خدا رها می کنند.
· بزودی هیچکس به تو اهمیت نخواهد داد.
· هرچه زودتر این مردک را دک کن وگرنه او تو را دک خواهد کرد و جای تو را خواهد گرفت.
· به مادرت بگو آن مرد به تو دست زده است.
· به پدرت بگو این مرد را دوست نداری و او مزاحم تو است.
این بچه مزخرف می بافت و من زار می زدم... در این فیلم یک دختربچه این مزخرفات را داخل کله پسر می کرد ولی در واقعیت، آدم بزرگها همین حرفها را به کله بچه ها وارد می کنند. این آدم بزرگها صلاح آن بچه هارا نمی خواهند. بلکه یا دنبال منافع خود هستند یا کلا آدمهایی منفی باف و بیمار می باشند.
در نهایت پسر به شکلی غیرمستقیم و ظاهرا ناخواسته، مرد را لو می دهد.
مادر که ظرف همین پنج روز،عاشق و دلبسته مرد شده بود، بکلی از هم می پاشد و حضانت پسر را به پدرش می دهد. پسر در خانه پدرش در کنار مادرناتنی و پسر او و خواهر ناتنی که به تازگی به جمع خانواده اضافه شده بود زندگی نرمال و خوبی را آغاز می کند. او دبیرستان و دانشگاه را تمام کرده، شغلی خوب پیدا می کند و ازدواج موفقی دارد.
بالاخره دوران زندانی آن مرد مهربان تمام می شود و به آغوش زن افسرده باز میگردد.
فیلم بسیار زیبایی است. بسیار تاثیرگزار. برای من تماشای نقش دشوار پدران ناتنی دردناک بود و این که پسر حتی یکبار به نقش مثبت و حمایتگر مادرناتنی اش اشاره نکرد. او یک زندگی طبیعی را در کنار مادرناتنی اش طی کرد، ولی از او سپاسگزار نبود. او می توانست زندگی خوبی را در کنار پدرناتنی اش آغاز کند، ولی نتوانست این موضوع را تحمل کند.
این وسط دو نفر عاقل و فهمیده بودند: مادر ناتنی و مرد زندانی که قرار بود پدرناتنی بشود. هیچکدام ذره ای کینه از رفتار پسر به دل نگرفتند و همه کارهای ناخوشایندش را به خاطر سن کم او بخشیدند.
خدا کند از این فیلم ها زیاد درست کنند تا هم الگوی فکری دردناک نامادری سیندرلا کم کم پاک شود و هم مادران ناتنی و پدران ناتنی بدانند واکنش های بچه ها از روی پلیدی و بدجنسی نیست. بلکه دیگران، ذهن بچه ها را با افکار پلید مسموم می کنند. آنها هم واکنش های ناخوشایند نشان می دهند. پدران و مادران ناتنی در مقابل فرزند خوانده های خود، صبر و گذشت بیشتری داشته باشند.
البته آرزوی بهتری هم دارم. این که کاش روزگاری بیاد هیچ زن و مردی کاشانه خود را از هم نپاشند و همیشه کنار فرزندان خود زندگی کنند و سایه سرشان باشند.
انشالله