سر میز غذا، خانمی برایم درددل میکرد. او نمیدانست من مادرناتنی هستم. همینطور داشت میگفت و میگفت که یکمرتبه گفت:
می دانید، وقتی خیلی کوچک بودم، مادرم، خانه را ترک کرد. مرا مادر ناتنیام بزرگ کرده است. مادر ناتنی من، یک فرشته است.
غذا بیخ گلویم گیر کرد و به سرفه افتادم ... خدایا سپاس!
تصمیم دارم کتابی در مورد روابط موفق والدین ناتنی و فرزندان ناتنی بنویسم، آن هم با شاهد مثالهایی از ایرانیها و داستانها دارند یکی یکی از راه میرسند.
تا آن موقع که شاهد مثالهای ایرانی جمع آوری شوند، از مثالهای واقعی و مشهور خارجی برایتان مینویسم:
آیا میدانستید آبراهام لینکلن مادرناتنی داشته و بارها اعتراف کرده: همه موفقیتهایم را مدیون مادرناتنی ام هستم؟
فیلم the Better Angels محصول 2014
داستان فیلم: مادر آبراهام لینکلن در اثر بیماری فوت میکند. پدر به مدت چند ماه، بچهها را در خانه ای وسط جنگل رها میکند و به دنبال همسری جدید میرود. همسر جدید، بیوه ای با یک دختر و یک پسر است. او خانه را پاکیزه میکند، بدن بوگرفته بچهها را میشوید. برای خانه، اسباب و اثاثیه میآورد.
با آمدن او انگار زمین هم بهتر محصول میدهد. خواهر آبراهام بسرعت با مادر جدید دوست میشود، ولی آبراهام کناره گیری میکرده است. حتی گردنبند مادرناتنی را میدزدد. پدر آبراهام او را چوب می زند، ولی مادرناتنی مداخله میکند و اجازه نمیدهد تنبیه ادامه پیدا کند. او گردنبند را به آبراهام هدیه میدهد.
مادرناتنی به آبراهام میگوید: من نیامده ام جای مادرت را بگیرم. البته تو را به اندازه مادرت، دوست میدارم. حتی اگر تو اصلاً مرا دوست نداشته باشی.
رابطه آن دو آرام آرام بهبود مییابد.
اگر مادرناتنی هستید، پیشنهاد میکنم این فیلم را ببینید.
ناپلئون هیل، نویسنده کتاب " بیندیشید و ثروتمند شوید!" مادرناتنی داشت، او اذعان کرده، بدون مادرناتنی اش، معلوم نبوده سرنوشتش چه میشده است.
او مینویسد: در 9 سالگی مادرم را از دست دادم. کودکی سرکش و بدرفتار بودم. تمام مردم محله از دستم عاصی بودند. وقتی پدرم همراه همسر جدیدش وارد خانه شد، قلبم پر از نفرت و کینه بود. از دست پدرم عصبانی بودم. اطرافیان نیز مرا از حضور یک زن جدید در خانه مان بشدت ترسانده بودند. با اخم به صورت مادرناتنی ام زل زده بودم.
پدرم به مادرناتنی ام گفت: ناپلئون پسر بزرگ من است. بچه بی ادب و گستاخی است. اگر تمام روز به تو سنگ پرت کرد، اصلاً تعجب نکن!
من بیشتر اخم کردم. قدری هم دهن کجی. مادرناتنی ام مستقیم به من نگاه کرد. چه نگاه نافذی. به سمتم آمد و دستش را زیر چانهام برد. سرم را آرام بالا آورد و گفت: من اینجا هیچ پسر بی ادبی نمیبینم، بلکه یک پسر باهوش میبینم که انگیزه قوی برای هدفی بزرگ ندارد.
یکمرتبه یخ قلبم باز شد: من باهوش هستم؟!
مادرناتنی ام مرا با کتاب خواندن آشنا کرد. سپس مرا تشویق کرد بنویسم. نوشتههایم را تحسین کرد و به من گفت نوشتههایم را برای روزنامههای محلی بفرستم. من از پانزده سالگی نوشتن در روزنامه را آغاز کردم.
- اگر مادرناتنی ام، مثل بقیه مرا یک بچه بی ادب میدید، نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم بود.
- اگر مادرناتنی ام، به من تلقین نمیکرد که باهوش هستم، نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم بود.
- اگر مادرناتنی ام، مرا با کتاب و نوشتن آشنا نمیکرد، نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم بود.
و در مورد پدرناتنی ها:
دیل کارنگی، نویسنده کتاب "آیین زندگی" و "آیین دوست یابی"، پدرناتنی است. او پس جداشدن از همسر اولش، با خانمی که دو فرزند داشت، ازدواج کرد.
دیل کارنگی، معلم بزرگ موفقیت، در کارنامه زندگیاش هم طلاق داشته و هم تجربه پدرناتنی بودن را. او کسی است که حتی پس از مرگ، مسیر خوشبختی و موفقیت را به مردمان میآموزد.
کتابهای آیین زندگی، آیین دوست یابی و آیین سخنوری، هنوز که هنوز است جزو پرفروشترین کتابهای خودآموز دنیاست.
همه متخصصان خانواده معتقد هستند، نقش پدرناتنی ها از نقش مادرناتنی ها، دشوارتر و پیچیده تر است.