دوست عزیزی چنین کامنتی برای من نوشت:
من مادر یک پسر 19 هستم و از دشواریهای بین مادر و پسرهای جوان مطلعم. به نظر میآید شما توانستهاید احساس مادرانه نسبت به فرزند خواندهتان پیدا کنید و رابطه مادر و پسری با او برقرار کنید. به شما آفرین می گویم.
من از حسن ظن دوست عزیزم تشکر میکنم، ولی... براستی مادرها شرایط مادران ناتنی را درک نمیکنند. اصلاً درک نمیکنند. شما مشکلات خود را با پسرتان را ضربدر ده کنید، تا بشود مشکلات من! به علاوه نوع رابطه ای که بکلی با رابطه مادر و پسر متفاوت است.
خانوادههای ناتنی از بیخ و بن با خانوادههای تنی متفاوت هستند و هرگز نمیشود آنها را با هم مقایسه کرد. چهار تا هفت سال طول میکشد تا خانوادههای ناتنی به آرامش نسبی برسند. عرض کردم: نسبی! زیرا سادهترین مسائل در خانوادههای ناتنی به بحران تبدیل میشود.
تصور میکنم یکی از دلایل هم وقوع این همه بحران در خانوادههای ناتنی، در ذات افراد تشکیل دهنده خانوادههای ناتنی است: زنان و مردانی که سابقه طلاق دارند، شاید در زندگی زناشویی قبلی هم مدیریت بحران و مدیریت روابط صمیمی را بلد نبودهاند و بدون این که این مهارتها را بیاموزند، وارد رابطه بعدی شدهاند.
به دلیل همین کمبود مهارت روابط انسانی، شاید فرزندانی تربیت کردهاند که آنها هم مدیریت خشم را بلد نیستند، چیزی از روابط سالم بین زن و مرد نمیدانند و جایگاه خود به عنوان فرزند را نمیشناسند.
البته عرض میکنم شاید. من بر اساس تجربه خودم و تجربه صد و خرده ای مراجعه کننده ای که در مورد خانوادههای ناتنی داشتهام، نظر میدهم. در مورد روابط انسانی هیچوقت نمیتوانیم قاطعانه نظر بدهیم و حکم صادر کنیم. انسان موجودی بسیار پیچیده است.
من الان همان احساسی را نسبت به پسر دارم که هفت سال پیش داشتم. احساس من تغییری نکرده است. نمیدانم این احساسات مادرانه هستند یا خیر. چون من هرگز مادر نبودهام و نخواهم شد.
پیش از ازدواج، همسرم قول داد میتوانم صاحب فرزند شوم، ولی پس از ازدواج گفت: "من بچه دارم و نمیخواهم فرزند دیگری داشته باشم. از نظر مادی و عاطفی آمادگی ندارم." او به همین راحتی مرا از لذت مادری محروم کرد. به همین دلیل من نمیدانم احساسی که نسبت به پسر دارم، آیا احساس مادرانه است یا خیر.
من خوبی پسر را میخواهم و دلم میخواهد او خوشبخت و شاد باشد، البته بدون آن که نسبت به عیبها و کم و کاستیهای رفتاری او، نابینا باشم و بدون آن که دلم بخواهد چیزهای خوب را از دیگران دریغ کنم تا او داشته باشد.
شاید اگر خودم هم مادر بودم همینطور مادری میکردم، شاید هم احساس مادری چیزی است که فقط با سطح بالای هورمون پرولاکتین در بدن در طول بارداری ایجاد میشود و من هرگز نخواهم فهمید این احساس چیست.
در هر صورت احساس من نسبت به پسر هیچ تغییری نکرده است. در طول این هفت سال، از طرف او زیاد اذیت و آزار دیدهام، ولی رفتارهایش را به پای خامیاش گذاشتم. البته در طول یکی دوسال اخیر، حمایتهای خوبی از او دریافت کردهام که خشنودم کرده و از او سپاسگزارم.
ولی گذشت این هفت سال، باعث شده نوع رابطه مان تغییر کند: من دست از مادری کردن برای او برداشتهام و به همسایه ای مهربان بودن، بسنده کردهام. همین موضوع باعث شده روابط ما بدون تنش و آسان شود.
من در سالهای اول ازدواجم در مقابل پسر، بشدت احساس مسئولیت میکردم. عین یک مادر. یک روز همسرم توی چشمهایم نگاه کرد و گفت: "حالم از محبتهای تو بهم میخورد. مثلاً میخواهی نشان بدهی آدم خوبی هستی." قلب من با شنیدن این حرف زشت شکست و یک سال افسرده شدم.
من همیشه باور داشتم آدم خوب و مهربانی هستم. حتی شغلی را انتخاب کردم که هرچه بیشتر در خدمت مردم باشم، ولی رفتار پدر، پسر و خانواده همسرم در طول سال اول ازدواجم، باعث شد نسبت به خوبی قلبم و نیت پاکم بکلی مشکوک شوم.
خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنم که نوشتن وبلاگ و سپس وبسایت گیس گلابتون را آغاز کردم. وجود شما عزیزان در کنارم به من یادآوری کرد، آدم خوبی هستم. دوباره خودم را باور کردم و از افسردگی بیرون آمدم. ولی کم کم یاد گرفتم مثل یک مادر مهربان، نباشم، بلکه مثل یک همسایه محترم و مهربان، باشم.
دوست گرامی، برخلاف تصور شما، احساس من نسبت به پسر هیچ تغییر نکرده است و ما رابطه مادر و پسری نداریم. ولی از مادرها پسرها، بیشتر به یکدیگر احترام میگذاریم و حد و حرمت را نگه میداریم. من همیشه برای او آرزوی خوشبختی داشتم و دارم و خواهم داشت، ولی کاری ندارم کی میخوابد، کی بیدار میشود، آیا غذای سالم میخورد، کی از خانه خارج میشود، کجا میرود، با چه کسی میرود، چقدر خرج میکند، برنامه روزانه و زندگیاش چیست؟ یعنی همه سوالاتی که یک مادر میپرسد و برایش نگران است.
من برای تمام این مسائل، نگران هستم، ولی دست از پرس و جو و دخالت برداشتهام. به خودم می گویم: پدرش مسئول اوست و او از دلسوزیهای من نه تنها متشکر نیست، بلکه به شکلی توهین آمیز مرا از پسرش دور میکند. لابد خودش بهتر صلاح فرزندش را میداند.
آقایان گرامی صاحب فرزند که از مادر فرزندتان جدا شدهاید، این دو نکته را مراعات کنید تا دوباره با طلاق روبرو نشوید:
1- اجازه بدهید همسر جدیدتان صاحب فرزند شود. هرگز او را از مادر شدن محروم نکنید.
2- از همسر جدیدتان برای مهرورزی به فرزندتان متشکر باشید. زیرا مادر این بچه حاضر نشده حتی به خاطر فرزندش با شما زندگی کند! در حالیکه همسر جدیدتان، فرزند شما را قبول کرده است. این کار جای تشکر و سپاس دارد، نه توهین و بی ادبی.
و خانمهای عزیزی که خیال دارید با مردی صاحب فرزند نوجوان بشوید، به یاد داشته باشید، نوجوانها طاقت ندارند یک غریبه از راه برسد و بخواهد آنها را تربیت کند. حتی پدرانشان هم دلشان نمیخواهد تربیت فرزندانشان زیر سؤال برود. بنابراین هرگززززز سعی نکنید نقش مادری را بازی کنید، زیرا مورد بی احترامی قرار خواهید گرفت و هیچکس قدر این کار شما نخواهد دانست. با محبت باشید، مهربان باشید، ولی سعی نکنید در نقش مادرناتنی، یک نوجوان را بازپروری و تربیت کنید.
از این ماجراها خیلی سال گذشته و من دیگر برای مادر نشدن یا برای حرفهای زشت همسرم ناراحت نیستم. اما میشد زندگی بهتری تجربه میکردیم اگر من از ابتدا میدانستم نباید برای پسر مادری کنم. درست برخلاف تصور دوست عزیزمان که مادر یک پسر 19 ساله است.