وقتی مادرناتنی هستید، انگار راز کوچولوی کثیفی دارید. خب... گفتن این که در روز مادر، شما از فرزندان شوهرتان، هدیهای دریافت نمیکنید، چون ظاهراً بهشت زیر پای شما نیست، بلکه زیر پای زنی است که بچههایش را رها کرده و رفته، موضوع خیلی جالبی برای صحبت در مهمانیها نیست. بویژه بخاطر این که اگر کوچکترین گلهای از فرزند شوهرتان بکنید، به شما می گویند:
- تو باید او را مثل بچه خودت دوست داشته باشی. هر بچهای اگر قدری محبت ببیند، عاشق تو میشود.
- تو از اول میدانستی شوهرت بچه دارد و زندگی شما ساده نخواهد بود. باید خودت را آماده میکردی.
بله! برای نشنیدن چنین جملات مشعشعی، شما ترجیح میدهید دهانتان را ببندید و تا جایی که ممکن است نگویید مادرناتنی هستید.
اگر مادرناتنی بودن خیلی دشوارتر از آن است که تصورش را میکردید، مطمئن باشید شما در وضعیت تنها نیستید. شما به جای درستی آمدید. در اینجا ما در مورد موضوعی پیچیده و ممنوعه که هیچکس نمیخواهد در موردش کلمهای به زبان بیاورد، حرف میزنیم. ما می دانیم شما گاهی اوقات احساس میکنید در خانه خود یک غریبه و مزاحم هستید. ما می دانیم حتی وقتی همه چیز خوب است، باز هم پیچیده و یک جورهایی عجیب است. بله! ما می دانیم چون خودمان همین شرایط را داریم.
نقل از معرفی نامه سایت مجله مادرناتنی ها
http://www.stepmommag.com/
در دنباله یکی از مقالات جالب این سایت را برای شما ترجمه کردم:
ده رازی که مادران ناتنی دوست دارند
به شوهران خود بگویند، ولی نمیگویند:
- 1-من با تو ازدواج کردم، علیرغم این که بچه داشتی و نه بخاطر این که بچه داشتی!
من از دوران کودکی برای مادرناتنی شدن، رؤیا نمیبافتم. من از دوران کودکی، خیال بافی نمیکردم که در لباس عروس درحالیکه بچههای شوهرم دور و برم را گرفتهاند، چقدر زیبا به نظر میرسم. من از کودکی برای مادرناتنی شدن لحظه شماری نمیکردم. من تو را دوست دارم و خوشحالم با تو ازدواج کردهام. می دانم ازدواج با تو یعنی قبول کنم قبل از من با زنی نرد عشق باختی و از او فرزند داری. من با تو ازدواج کردم علیرغم که افراد زیادی به من گفتند: مگه دیوونه شدی؟! من به عشقمان باور داشتم. من باور داشتم ما بر افسانه مادرناتنی شرور غلبه میکنیم. من باور داشتم میتوانیم در کنار هم خانواده جدیدی بسازیم. هنوز هم به تو و عشق تو باور دارم.
- 2-نمیدانم اگر زمان به عقب برمی گشت، حاضر بودم با تو ازدواج کنم یا خیر؟
خواهش میکنم مرتب از من سؤال نکن: "آیا اگر زمان به عقب برمی گشت، حاضر میشدی دوباره با من ازدواج کنی یا خیر؟" این سؤال، یک سؤال فرضی است و پاسخ دادن به آن ممکن است قلب هر دو نفر ما را بشکند. من هرگز نمیدانستم مادرناتنی شدن چقدر دشوار است. من تو را دوست دارم و دلم میخواهد همیشه در کنار تو باشم. آرزو دارم در کنار هم سعادتمندانه پیر شویم. با این وجود بعضی روزها دلم میخواهد به جای دوری فرار کنم و دیگر هرگز مادرناتنی نباشم. البته همیشه این احساس را ندارم، فقط گاهی اوقات اینطوری میشوم.
- 3-من نسبت به همسر سابق تو احساس حسادت میکنم
ببین! به من حق بده! تو اول عاشق او شدی. تو و او با هم بچه دار شدید. تو، او و فرزندانت با هم خاطراتی دارید که من هیچ سهمی از آن ندارم. من گاهی اوقات خودم را با او مقایسه میکنم. گاهی اوقات احساس میکنم تو با او رفتار بهتری داشتی و گاهی اوقات احساس میکنم من دارم به خاطر رفتارهای او و بی تعهدی او، تنبیه میشوم. این موضوعات مرا غمگین میکند.
- 4-وقتی تو از همسر سابقت طرفداری میکنی، احساس میکنم تو هنوز او را بیشتر از من دوست داری
من می دانم من و تو بارها و بارها در این مورد با هم دعوا کردهایم. میفهمم تو قصد داری در خانه آرامش برقرار کنی. ولی وقتی با من ازدواج کردی میدانستی من زنی قوی هستم و هرگز اجازه نمیدهم یک زن دیگر، برای زندگی من تصمیم بگیرد. او برای برنامه زندگی ما، روش زندگی ما و پولهای ما تصمیم میگیرد، چون بچههایش در خانه ما زندگی میکنند. گاهی اوقات احساس میکنم زیر سایه سنگین او، نمیتوانم نفس بکشم. خواهش میکنم خواهش میکنم سایه او را از زندگی ما کم کن!
- 5-من ناراحت میشوم وقتی میبینم بچههایت به تو بی احترامی میکنند و قدر زحماتت را نمیدانند
من قدرت و مردانگی تو را دوست دارم. دلم میخواهد ببینم در همه جنبههای زندگیات مردانه و قدرتمند رفتار میکنی. وقتی میبینم این همه در مورد فرزندانت احساس گناه داری و از موضع ضعف با آنها رفتار میکنی، دلم میگیرد. تو به آنها اجازه میدهی قوانین ساده و منطقی خانه را زیر پا بگذارند، تو برای آنها بیش از توان مالیات خرج میکنی، تو هیچ انتظاری از آنها نداری. حتی انتظار نداری به تو سلام کنند. خودت به آنها سلام میکنی. تو با آنها بسیار سهلگیر هستی و من مجبور میشوم نظم و انضباط را در خانه برقرار کنم. این مطلب باعث میشود من آدم بده داستان بشوم و تو آدم مثلاً خوبه. من از این کار تو اصلاً خوشم نمیآید.
- 6-آنها فرزندان من نیستند!
من می دانم آنها نور چشمان تو هستند. من می دانم آنها پاره تن تو هستند، ولی من چنین احساسی نسبت به آنها ندارم. من شیرین کاریهای دوران کودکی آنها را، وقتی آنها دوست داشتنی، ضعیف و معصوم بودند، ندیدهام. از وقتی آنها را دیدهام، آنها به من بی اعتنایی میکنند، جوری رفتار میکنند که انگار مرا نمیبینند، وسایل شخصی مرا خراب میکنند و با من بی ادب و قلدر هستند. آنها ادب معمولی را در مورد من مراعات نمیکنند. می دانم آنها به تو هم چندان احترام نمیگذارند، ولی تو آنها را علیرغم تمام این حرفها دوست داری چون آنها نور چشمان و پاره تنت هستند. من دارم تلاش میکنم که با آنها کنار بیایم و با آنها منصفانه رفتار کنم، ولی خواهش میکنم انتظار نداشته باش من آنها را مثل بچه خودم دوست داشته باشم. گاهی اوقات برنامه پدر – فرزندی داشته باش و مرا از همراهی با خودتان معاف کن تا بتوانم با دوستان و افراد خانوادهام به گردش بروم و قدری تجدید قوا کنم. زندگی در میان افرادی که با تو احساس دشمنی میکنند، کار سادهای نیست.
- 7-من مادر آنها نیستم!
می دانم تو دلت میخواهد من برای آنها مادری کنم، ولی باور کن که آنها چنین چیزی از من نمیخواهند. من نمیتوانم مثل یک مادر معمولی برای درس و مشق، مدت تلویزیون تماشا کردن و ... ابراز نگران کنم و در کار آنها مداخله کنم. من نمیتوانم کارهای یک مادر معمولی را انجام بدهم، چون بین من و فرزندانت، مشکلات بیشتری بوجود میآید. من میتوانم یک مادرناتنی عالی بشوم، ولی لازم نیست رفتارم و کارهایم شبیه یک مادر معمولی باشد.
- 8-گاهی اوقات من احساس میکنم نامرئی هستم
بعضی اوقات از خودم میپرسم نکند راستی راستی هیچکس مرا نمیبیند؟! بچهها وقتی داخل اتاق میشوند جوری رفتار میکنند انگار من وجود ندارم. به چشمان من نگاه نمیکنند. با من حرف نمیزنند. من حرفهای آنها را از دهان تو میشنوم. باید همیشه گوش بزنگ باشم اگر فرزندت رو به سقف حرف زد، بفهمم دارد با من حرف می زند. خواهش میکنم در چنین مواردی هوای مرا داشته باش. رعایت ادب معمولی، برای هیچکس سخت نیست. وانمود نکن که رفتار آنها با من طبیعی است و به من نگو سختگیر و دل نازکم. جوری با من رفتار نکن که انگار من یک اشکالی دارم.
-
9-هر کار کوچک یا بزرگی که من برای فرزندان تو انجام میدهم، لطفی در حق تو است
من می دانم در یک خانواده معمولی، وضعیت فرق میکند. مادر برای فرزندان خودش انجام وظیفه میکند. ولی بچههای تو، مسئولیت تو هستند. من میخواهم در همه جوانب زندگی با تو شریک و سهیم باشم، بنابراین در نگهداری بچههایت به تو کمک میکنم. ولی در عوض انتظار دارم تو قدردانیات را نشان بدهی. من می دانم بچهها عادت دارند احتیاجاتشان برآورده شود و برایشان فرقی نمیکند که چه کسی برای آنها غذا میپزد، لباس میشوید، خانه را مرتب و تمیز میکند. آنها قدردان نیستند. این را می دانم، ولی از تو انتظار دارم قدردان زحمات و لطف من در حق بچههایت باشی.
- 10-علیرغم تمام مسائلی که در بالا ذکر کردم، من دوستت دارم و دلم میخواهد در کنار تو زندگی کنم.
زندگی خانوادگی ما پر از چالش است و من هر روز باید نسبت این زندگی زناشویی خودم را از نو متعهد کنم. من، با وجود این چالشها و دشواریها، دقیقاً دلم میخواهد کنار تو باشم. می دانم همیشه عاقلانه و صبورانه رفتار نمیکنم. می دانم گاهی اوقات تو وسط من و بچههایت گیر می افتی و نمیدانی چطوری صلح و آرامش را در خانه برقرار کنی. می دانم آرزو داری ما یک خانواده متحد و صمیمی باشیم. من و تو نمیدانستیم اداره یک خانواده ناتنی چقدر دشوار است. من و تو با عشق و امید ازدواج کردیم. ما تلاش میکنیم، تقلا میکنیم، پنهانی اشک میریزیم، ولی هنوز امیدواریم. من با تو ازدواج کردم چون عاشقت بودم و هستم. بیا علیرغم تمام این مشکلات دو دستی به زندگی زناشوییمان بچسبیم و از عشقمان لذت ببریم. از تمام حرفهای بالا، به این یکی آخری خیلی توجه کن عشق من...
گیس گلابتون: مادران ناتنی عزیز، پیشنهاد میکنم لینک این مقالهها را برای همسرتان فوروارد کنید. از او بپرسید نظرش در مورد این مطالب چیست؟ همسرتان شما را دوست دارد، ولی گاهی اوقات نمیداند چگونه زندگی را متعادل نگه دارد. او هم مثل شما سرگشته و حیران است. این اطلاعات، قلب شما را شادتر و روابط را سادهتر میکند.
توجه: این بخش از سایت گیس گلابتون، متعلق به مادران ناتنی است و نظرات دیگران حذف میشود. (همانطور که در بالای این مقاله نوشته شده، من این مقاله را ننوشتم، بلکه ترجمه کردم. منبع ترجمه را هم در بالای مقاله ذکر کردم)