سؤال: آیا مادرناتنی و فرزندخوانده میتوانند مثل مادر و فرزند بشوند؟ آیا مادرناتنی میتواند فرزند شوهرش را مثل بچه خودش دوست بدارد؟
متشکرم. سؤال خوبی است.
دو تا واقعیت را در نظر بگیرید:
یک) همه پدر و مادرها، بچههای خود را دوست ندارند!
دو) معمولاً پدر و مادرها بچههای خود را یکسان دوست ندارند. شاید یکی را بیشتر دوست داشته باشند و یا یک جور دیگر دوست داشته باشند.
وقتی بعضی والدین، بچههای از گوشت و خون خود را دوست ندارند یا زیاد دوست ندارند، شما به عنوان مادرناتنی، لازم نیست زیاد به خودتان سخت بگیرید. دوست داشتن یا نداشتن یک احساس است. ما نمیتوانیم "احساس" را بوجود بیاوریم. آنچه مهم است، عملکرد شماست. عملکرد شما نسبت به فرزند خواندهتان باید از روی انصاف باشد.
روی کلمه انصاف تاکید میکنم. ممکن است در کتابهای رؤیایی و غیرکاربردی، نوشته شده باشد: "عملکرد شما باید از روی عشق باشد." عشق کلمه بزرگی است. عمل از روی عشق بدون قید و شرط، مال عارفان بزرگ است. ولی عمل از روی انصاف، مال ما آدمهای معمولی است. ما باید از روی انصاف با بچهها رفتار کنیم، حتی اگر آنها را عاشقانه دوست نداشته باشیم.
برمی گردم سراغ سؤال اول: آیا مادرناتنی و فرزندخوانده میتوانند مثل مادر و فرزند بشوند؟ آیا مادرناتنی میتواند فرزند شوهرش را مثل بچه خودش دوست بدارد؟
اگر شما سرپرستی فرزندخوانده کوچکتر از پنج سال را به عهده گرفتهاید، پاسخ شما مثبت است. بله! به احتمال زیاد شما او را مثل فرزند خودتان دوست خواهید داشت. البته به شرطی که عاشق بچهها و بچه داری باشید.
بعضی مادرها که خودشان تصمیم میگیرند بچه دار شوند، بعد بچه را نه ماه در بدن خود نگه میدارند، پس از دنیا آوردن بچه، زیر بار سنگینی مسئولیتی که به عهده گرفتهاند، زار میزنند. در واقع 60% مادران، وقتی با حجم عظیم مسئولیت و کارهای یک بچه شیرخوار روبرو میشوند، دچار افسردگی پس از زایمان میشوند.
من مادران زیادی را میشناسم که حاضر نیستند دو سال در خانه بمانند و بچه خود را تر و خشک کنند. آنها بسرعت به سر کار برمیگردند. اگر شاغل نیستند، تازه یادشان می افتد شاغل بشوند. اگر سالهاست خانه دار هستند، یکمرتبه یادشان می افتد، ادامه تحصیل بدهند. یعنی بسیاری از مادران، از بچه داری خوششان نمیآید. آیا شما که مادر نشدهاید، آیا بچه داری را دوست دارید؟ آیا می توانید سرپرستی یک کودک زیر پنج سال را به عهده بگیرید؟
وقتی خانمی سرپرستی یک بچه کمتر از پنج سال را به عهده میگیرد، یک مرتبه به دنیای شبهای بی خوابی، پر از ونگ ونگ بچه، عوض کردن پوشک و شستن شیشه شیر و گرفتن آروغ، پرت میشود. فرصتی برای ماه عسل و زمزمههای عاشقانه زن و و شوهری نیست.
به علاوه باید شوهر و خانواده شوهر، فهمیدهای داشته باشد. یکی از مراجعین من، خون گریه میکرد. او سرپرست فرزندخوانده یک ساله بود. میگفت: خدا نکند بچه تب کند. مادرشوهرم غوغایی راه میاندازد که آن سرش ناپیدا. یک بار دهان بچه زخم شده بود. مجبور شدم از پزشک گواهی بگیرم که این زخم یک آفت معمولی است و من داخل دهان این طفل معصوم را سوراخ نکردهام. مگر هیچ بچهای تب نمیکند؟ مگر هیچ بچهای مریض نمیشود؟ چرا مادرشوهرم چنین میکند؟
من به او گفتم: مقصر اصلی همسر شماست. شاید مادرشوهر شما بیمار روانی باشد، مثلاً پارانویا داشته باشد، چرا همسرتان به او اجازه میدهد در کار شما دخالت کند؟ اگر مادرشوهرتان اینقدر خوب بچه بزرگ میکند، بفرماید و این بچه را بگیرد و خودش از او مراقبت کند.
- اگر عاشق بچه داری نباشید، نمیتوانید از شغل خود مرخصی بگیرید و در خانه بمانید تا بچه بزرگ کنید.
- اگر عاشق بچه داری نباشید، نمیتوانید از خواب خوش بزنید و تا صبح بچه را بغل بگیرید و تاب بدهید.
- اگر عاشق بچه داری باشید، ولی شوهر و خانواده شوهرتان، فهم و شعور نداشته باشند، از بچه داری بیزار خواهید شد.
اما اگر بچه داری را دوست داشته باشید، شوهر و خانواده شوهرتان ارزش کار شما را بدانند و بچه زیر پنج سال باشد، به احتمال زیاد شما مثل مادر و فرزند خواهید شد.
این نوشته یکی از خوانندههای عزیز سایت گیس گلابتون است:
سلام خانم دکتر چند وقته فراخوان مادران ناتنی رو میبینم من خودم مادر ناتنی نیستم ولی با مادرناتنی بزرگ شدم مادرم زنی که منو و خواهر و برادرم گذاشت و رفت من ۵سالم بود خواهرم شش ماهه و برادرم سه ساله با پدرم پیش مادربزرگم بودیم چه زندگی کابوس و وحشتناکی داشتیم پدرم از بدبختی و فشار روحی معتاد شد تادست روزگار یک خانم مهربان وارد زندگی ما شد زنی که مجرد بود اما حاضر شد با پدرم و بچه هاش زندگی کنه حتی یکروز هم با پدرم تنها نموند و از همون روز اول سه تاسرجهازی داشت یادم نمیره که بار اول که میخاست منو حموم ببره از عطاری دارو گیاهی خرید تا موهای منو که سالها مرتب نبودن رسیدگی کنه کنار آموزش خیاطی راههای خانم بودن و نجابت و خانه داری یادم داد فهمیدم برای زن بودن باید دل دریایی داشت الان که پیر شده ما عاشقانه کنارش هستیم و هروقت حمام میرم با انواع داروهای گیاهی سراغم میاد.
و این هم یک یادداشت دیگر از طرف یکی دیگر از خوانندگان نازنین سایت گیس گلابتون:
من سالهاست که مادر ناتنی دارم عاشقش هستم. ۶ ساله بودم که مادرم فوت شدن. این خانم از همه چیزش برا نگهداری من زد با شادیم شاد شد با ناراحتیم اشک ریخت اسوه صبر و فداکاری هستن. متاسفم برا ادمای کوته فکری که بدون هیچ تجربه و آگاهی درباره ادما قضاوت می کنند.مادر کسی نیست که ادمو به دنیا میاره مادر کسی هستش که عشق رو به ادم یاد میده این نظر شخصی من هستش. گیس گلابتون عزیز لطفا در این انقلابتون کاری کنید کلمه ناتنی با یه کلمه زیبای دیگه جایگزین بشه. موفق باشید.
خانمی برای معاینه سینه پیش من آمد و گفت:
مادر من، به محض تولدم همراه مردی فرار میکند. پدرم ازدواج کرد. مادرناتنی ام، من و خواهر دوسالهام را روی چشمانش گذاشت و بزرگ کرد. راستش من تا یک ماه پیش نمیدانستم او مادرناتنی من است. فکر میکردم مادر خودم است. یک ماه پیش به من گفتند یک مادر دیگر دارم. او سرطان سینه دارد و در حال مرگ است. مادرناتنی ام گفت:
- آمده التماس میکند که بگذار دم مرگ، بچههایم را ببینم. به همین دلیل دلم نیامد به شما خبر ندهم. بروید و او را ملاقات کنید.
خانم دکتر! کاش نمیدانستم یک مادر دیگر دارم. کاش نمیدانستم شغل او چیست! بعلاوه ممکن است من هم دچار سرطان بشوم. به همین خاطر برای معاینه سینه آمدم. این چه بلا مادری است؟! مادرناتنی ام عین یک مادر است. من او را خیلی دوست دارم. هیچوقت حتی یک لحظه فکر نکردم ممکن است او مادر من نباشد.
ولی وقتی بچهها بزرگتر از پنج سال هستند، به احتمال زیاد، پیوند مادر و فرزندی شکل نخواهد گرفت. چون بچه یادش هست که مادر دیگری دارد. بچه میداند تا پیش از آمدن مادرناتنی، او مالک کل پدر بوده. حالا یک غریبه آمده که به او بکن و نکن بگوید و سهمی از توجه پدر را بگیرد. بچه مقاومت خواهد کرد. این بچه ممکن است سه ساله باشد، سیزده ساله باشد، 23 ساله باشد یا 33 ساله.
بعلاوه بین والدین و فرزندان، پیوند ژنتیکی وجود دارد. آنها بدون حرف زدن، از افکار یکدیگر خبر دارند. انگار اشاراتی بین آنها رد و بدل میشود که برای دیگران غیرقابل ردیابی است. گاهی اوقات من و پدر و پسر در یک اتاق هستیم. من یک پیشنهادی میکنم. به نظر میآید پدر و پسر از پیشنهاد من خیلی خوششان آمده است، ولی پس از چند دقیقه همسرم میگوید: پسر من با این موضوع موافق نیست. من هنوز که هنوزه نفهمیدم پدر و پسر چطوری با هم ارتباط برقرار میکنند که من خبر نمیشوم. آیا نگاههای خاصی بهم میکنند؟ آیا حالت صورت یکدیگر را میشناسند؟ آیا تله پاتی دارند؟ آیا به محضی که من سرم را برمی گردانم، با هم حرف میزنند؟ من نمیدانم. چطور ما سه نفر در یک اتاق هستیم و پدر و پسر با هم ارتباط برقرار میکنند و من خبر نمیشوم؟
این رابطه بین پدر و فرزندان، برای مادرناتنی، غیرقابل درک، گیج کننده و گاهی اهانت آمیز است. البته کاریش نمیشود کرد. بین والدین و فرزندان، یک پل نامرئی ژنتیکی وجود دارد که مادرناتنی را از سرزمین آنها جدا میکند.
اگر فرزندخوانده شما بیش از پنج سال داشته باشد، به دو دلیل رابطه مادر و فرزندی بین شما شکل نخواهد گرفت:
- مقاومت بچه برای قبول نکردن ریاست شما به عنوان رئیس خانواده
- درک متقابل بیشتر بین پدر و فرزندان.
هرجور حساب کنید مدت رابطه بین پدر و فرزندان از مدت رابطه شما با آنها طولانیتر است. شما پس از ازدواج، رئیس مؤنث خانواده هستید، ولی فرزندان به این راحتی ریاست شما را قبول نخواهند کرد و سهمی که از توجه پدر دریافت میکنند با شما تقسیم نخواهند نمود. شدیدترین مشکلات مادران ناتنی، با فرزندخواندههای نوجوان است، آن هم وقتی پدر مدت زیادی مجرد بوده و پدر و فرزند، مدتی طولانی یارغار هم بودهاند.
توجه: این بخش از سایت گیس گلابتون، متعلق به مادران ناتنی است و نظرات دیگران حذف میشود.