داستان فیلم مرد پاسخگو:
مردی بیست سال پیش کتابی تحت عنوان "من و خدا" نوشته است. در این کتاب، او مدعی شده با خدا در ارتباط مستقیم است. او از خدا سؤال میکند و خدا به او پاسخ میدهد. مجموعه پرسش و پاسخ را در یک کتاب جمع آوری کرده است. کتاب "من و خدا" به مدت بیست سال جزو پرفروشترین کتابهای معنوی است و مردم جواب سؤالات عمیق خود را در این کتاب مییابند. ناشر کتاب در مورد نویسنده (ارلن فابر) میگوید: ارلن فابر به سطحی از دانایی رسیده که از دنیای مادی جدا شده و طاقت همنشینی با مردم عادی را ندارد. به همین دلیل در میان مردم ظاهر نمیشود.
ولی این موضوع واقعیت ندارد. ارلن فابر مردی تنها و بدخلق است که در قلبش غوغا به پاست و آرامش ندارد. به قول یکی از نزدیکانش، ممکن است او کتاب "من و خدا" را نوشته باشد، ولی آن را نخوانده است!
ارلن فابر عاشق خانمی میشود که یک فرزند دارد. همسر این خانم، سه سال قبل، پسر کوچولوی چهار ساله را به پارک میبرد و به او میگوید باید برای انجام کاری برود، سپس غیبش می زند. فکرش را بکنید! یک پدر، بچه چهار ساله را وسط پارک رها میکند و میرود... مادر در مقابل فرزندش بشدت احساس گناه میکند. مرتب از خود میپرسد: "آیا به اندازه کافی برای فرزندم زحمت میکشم؟" او به خاطر انتخاب همسر نامناسب خود را سرزنش میکند. او نگران است نکند میتوانسته کاری کند همسرش پیش آنها بماند. شاید کارهای او روح لطیف همسرش را آزرده است؟ و مرتب خود را تحت فشار میگذارد تا نقش مادر و پدر به تنهایی و به شکلی افراطی برای فرزندش ایفا کند.
نتیجه این احساس گناه، مراقبت افراطی از فرزندش است. او پسر هفت ساله را در صندلی کودک دوساله می نشاند و محکم میبندد. پسر او اجازه ندارد بدود، بازی کند، چون ممکن است زخمی بشود. معلم مدرسه تذکر میدهد: کودک او از نظر عاطفی و اجتماعی عقبتر از کودکان همسال خود است. وقتی ارلن فابر به مادر میگوید مراقبت زیادی او باعث شده پسرش اعتماد به نفس نداشته باشد، مادر بشدت پرخاشگرانه رفتار میکند.
بقیه داستان را نمینویسم. فیلم لطیف و زیبایی است که برای تماشای همراه افراد خانواده مناسب است. من به پدران و مادرانی که از همسرشان جدا شدهاند پیشنهاد میکنم این فیلم را ببینند.
افسانهای وجود دارد که میگوید: وقتی طلاق رخ میدهد، فرزندان دچار کمبود محبت میشوند. این موضوع واقعیت ندارد. دست کم در حال حاضر و در طبقه متوسط و متوسط به بالای جامعه واقعیت ندارد. در حقیقت معمولاً پس از طلاق، فرزندان مورد محبت و توجه افراطی قرار میگیرند. معمولاً پدر و مادر یا دست کم یکی از آنها بشدت احساس گناه میکند. به همین دلیل بیش از حد به بچه سرویس میدهند، به او سختگیری نمیکنند و انضباط را به او یاد نمیدهند. از خطاهای بزرگ و کوچک او براحتی چشم پوشی میکنند. خرجهای سنگین و خارج از توان برای او انجام میدهند.
نتیجه چنین حمایت و مراقبت افراطی چیست؟
- بچه یاد نمیگیرد کارهای شخصی خود را انجام بدهد. انتظار دارد دیگران کارهای او را انجام بدهند.
- بچه نظم و ترتیب و انضباط را یاد نمیگیرد، زیرا یادگیری نظم و انضباط به سختگیری نیاز دارد. والدین دلشان نمیآید نسبت به او سختگیری نشان بدهند.
- بچه تصور میکند خواستههای او مهمترین مسائل دنیاست و باید فوری برآورده شود.
- بچه یاد نمیگیرد خشم و بدرفتاری خود را کنترل کند، چون اطرافیان به او حق میدهند او ناراحت و دلخور باشد.
- بچه میداند هرچه بخواهد برایش خریداری میشود. اگر مادر نخرد، پیش پدر میرود. اگر پدر نخرد، پیش مادر میرود. او بخوبی یاد میگیرد با ایجاد احساس گناه در والدینش میتواند به خواستههایش برسد. راستش کم کم یاد میگیرد با ایجاد احساس ترحم در دیگران به خواستههایش برسد. در خارج از خانه، هر وقت خبط و خطایی از او سر بزند، میگوید: خبر دارید که والدین من از هم جدا شدهاند و من با مادرم (یا پدرم) تنها زندگی میکنم؟
- و این بچه بزرگ میشود بدون این که از نظر اجتماعی به بلوغ برسد.
اینگونه است که فرزندان حاصل طلاق صدمه میخورند. آنها به خاطر کمبود محبت صدمه نمیخوردند، بلکه بیشتر اوقات فرزندان طلاق به خاطر زیادی محبت و مراقبت صدمه میخوردند.
در روانشناسی مثبت، کلمه "فرزند طلاق" کلمهای منسوخ شده است. روانشناسی مثبت به آدمها برچسب نمیزند. اگر به هر دلیل از همسرتان جدا شدهاید و مسئولیت تربیت فرزندتان را به عهده گرفتهاید، همیشه به خاطر داشته باشید حمایت افراطی و مراقبت افراطی به فرزند شما آسیب جدی خواهد زد.
همسرم معتقد بود ارلن فابر آدم بی ادبی است که در مورد نحوه تربیت فرزند به مادر تذکر میدهد. من موافق نیستم. اگر ما ببینیم والدی فرزندش را کتک می زند، ناراحت میشویم و اگر از دستمان بربیاید جلوی کتک خوردن بچه را میگیریم. در کشورهای پیشرفته میتوانیم به پلیس خبر بدهیم تا بیایند و بچه را از پدر و مادر بگیرند. چرا؟ چون می دانیم کتک زدن به بچه آسیب می زند. مراقبت افراطی هم به بچهها آسیب می زند. لازم است به والدین تذکر داده شود دست از حمایت افراطی بردارند. والدین میرنجند؟ مهم نیست! کار درست را انجام بدهیم.
خانمی تعریف میکرد:
من با آقایی ازدواج کردم که از همسر قبلیاش یک پسر شانزده داشت. تصمیم داشتم بهترین مادرناتنی دنیا باشم و تمام کمبود محبتی که تصور میکردم آن بچه دارد، برطرف کنم. من پس از مراسم عقد ساده، به خانه آن آقا رفتم. جشن عروسی نداشتم. ماه عسل هم نداشتم. همینطوری یکمرتبه صاحب یک پسر بزرگ شدم. چند روز پس از ورود به خانه جدیدم، تصمیم داشتم شیر و میوه بخرم. تابستان بود و پسرخواندهام در خانه حضور داشت. به او پیشنهاد کردم همراه من برای خرید بیاید. او هم آمد. ما خرید کردیم. سپس او را به یک کافی شاپ گران بردم و با هم بستنی خوردیم. حرف زدیم و گپ زدیم. وقتی به خانه آمدیم خیلی خوشحال بودم. احساس میکردم قدم بزرگی در جهت برقراری ارتباط با پسرخواندهام برداشتهام.
ولی می دانید او به پدرش چه گفت:
- این زن مرا برد خرید تا خرحمالی کنم و بارهایش را بیاورم!
توجه داشته باشید این آقا پسر دو برابر من وزن داشت و نیم متری از من بلندتر بود. ما دو سه کیلو میوه و دو بطری شیر خریده بودیم! ، چیزی که از تمام گردش آن روزعصر یاد پسرخواندهام مانده بود، حمل دو کیسه سبک میوه و شیر بود. بارهای من! یعنی خوراکیهای خانه!
شوهرم با عصبانیت به من گفت: حق نداری از پسر من بیگاری بکشی! تو از صبح که پا میشوی دنبال راهی هستی که از پسر من کار بکشی؟!
خدای من ... من فقط سعی میکردم با پسر خواندهام ارتباط برقرار کنم. میخواستم با او دوست باشم. کمی بعد متوجه اشتباهم شدم. خب ... وقتی پدر غذا را با قاشق در دهان پسر شانزده سالهاش میگذارد، وقتی پسر جلوی تلویزیون دراز میکشد و داد می زند: آب! و پدرش فوری با یک لیوان آب ظاهر میشود، البته که حمل دو کیسه کوچک میوه از نظر پسرخوانده من حمالی و بیگاری است. من دیگر از پسرخواندهام کاری نخواستم، ولی تحمل دیدنش را ندارم.
من به این خانم گفتم: "از دست پسرخواندهتان ناراحت نباشید. تقصیر متوجه همسر شماست که چنین بچهای تربیت کرده است. آن پسر فقط شانزده سال دارد و هنوز خوب و بد را تشخیص نمیدهد. لابد فکر میکند رسم دنیا همین است. شما با آرامش با همسرتان صحبت کنید. درخواست کنید. به طور منظم پیش مشاور خانواده بروید. از انجام کارهای شخصی پسرخواندهتان خودداری کنید. آب به دستش ندهید. غذا به ذهنش نگذارید. اتاقش را مرتب نکنید. چون انجام این کارها برای یک پسر شانزده ساله، محبت نیست. دشمنی است."
وظیفه پدر و مادر (بویژه مادر) این است که فرزندی شاد و مستقل باربیاورند. هشتاد درصد شخصیت یک کودک تا شش سالگی شکل میگیرد. بنابراین باید ظرف این شش سال فرزند شاد و مستقل تربیت کنید. پس از آن دیر است.
یک بچه شش ساله (که قرار است به پیش دبستانی برود) باید بتواند:
- تمیز و مرتب غذا بخورد.
- به تنهایی لباس و کفش بپوشد.
- به تنهایی وسایل کیف خود را مرتب کند.
- اتاق خود را مرتب و تا حدی تمیز کند.
- با بچههای دیگر دوست شود.
- به آدم بزرگها سلام کند و چند کلمه مؤدبانه رد و بدل کند.
- آدرس و شماره تلفن خانهشان را بداند.
- اگر خشمگین شود، بداند قرار نیست کتک بزند، فحش بدهد یا چیزی را بشکند.
اگر یک بچه شش ساله این کارها را بلد نیست، در تربیت او کوتاهی شده است. چه والدینش طلاق گرفته باشند و چه نگرفته باشند. اگر یک بچه شانزده ساله یا بیست و شش ساله اینها را نداند که هیهات است...
توجه: این بخش از سایت گیس گلابتون به مادران ناتنی اختصاص دارد. فقط مادران ناتنی میتوانند در اینجا نظر بنویسند. نظرات بقیه حذف میشود.