داستان آشنایی من با همسرم خیلی جالب بود. سال 87 من عضو یک کانون علمی در دانشگاه بودم. یادمه اون روزا این گروه 3 تا عضو داشت: من، خانم ب و اقای ص. که بعدها به بهترین دوستای مشترک من و همسرم تبدیل شدند.
توی اون زمان به خاطر حجم زیاد کارای کانون در کنار درس ها، تصمیم گرفتیم تا یک عضو دیگه به تیم اضافه کنیم. با بچه ها تصمیم میگیریم تا کاندیدا رو مشخص کنیم و با موافقت همدیگر یکی رو بپذیریم. تا اینکه 2 هفته بعدش آقای ص بدو بدو اومد پیش من و گفتش که فرد مناسب رو انتخاب کرده و باهاش قرار گذاشته تا از فردا کارشو شروع کنه. اگر تخیل خوبی دارید میتونید منو این شکلی تصور کنید: عصبی، قرمز شده و شوکه! ناراحتی من از این بود که برای انتخاب این فرد از من و خانم ب مشورت گرفته نشده بود. خلاصه فرداش اون عضو جدید که آقای سین باشه برای آشنایی به یک جلسه معارفه دعوت میشه. یه جورایی سر لج افتاده بودم و تا تونستم شرایط گروه رو سخت و سخت کردم. قانونای سخت و عجیب غریب، انتظارات بیجا و... تا شاید بتونم از گروه بیرونش کنم !
اما این آقا (عشق همه زندگیم) در مقابل بالا و پایین پریدنای من فقط لبخند میزد و میگفت قبوله. خلاصه ناچار به پذیرشش شدم. اما همچنان لج بازی های من تا 3 ماه بعدش ادامه داشت. تا اینکه یه روز آقای ص اومد پیشم و گفت میخوای بدونی چطور این آدم رو پیدا کردم و چرا اصرار داشتم که توی گروه باشه؟ آقای ص تعریف میکرد که یه شب خواب میبینه که داره با یکی تو خواب در مورد تصمیم ما برای انتخاب یک عضو جدید حرف میزنه طرف مقابل بهش میگه چرا به فلانی (آقای سین) نمیگی و بعد مشخصات کامل اون ادم شامل اسم و فامیل و رشته شو به آقای ص میگه. آقای ص وقتی بیدار میشه به خودش میگه خواب بوده ولی از روی کنجکاوی توی دانشکده مون پرس و جو میکنه تا ببینه یه همچین ادمی توی دانشکده هست یا نه و با کمال تعجب متوجه میشه که نه تنها چنین فردی هست که دقیقا همون مشخصات رو هم داره !
آقتای ص این خواب رو یک الهام میدونه و اصرار میکنه که این ادم به گروه بیاد.
2 سال بعد از اعلام رسمی نامزدی من و آقای سین، آقای ص یک بخش دیگه از خوابشو تعریف میکنه که اون موقع مثل یه راز پیش خودش نگه داشته بوده :
" توی خواب اون موقعش دیده که آقای سین بعد از معرفی شدن از طرف اون واسطه میاد جلو و دست منو میگیره و به آقای ص میگه که تا اخر عمر مراقبشم و منو میبره"
آقای ص همیشه میگه که از اول میدونسته که ورود این فرد به گروه در نهایت یه همچین نتیجه جالب و زیبایی پیدا میکنه!
من همیشه مدیون شم نه به خاطر خوابش به خاطر توجه به خوابش چون الان نعمتی دارم که میتونستم نداشته باشم.
ممنون آقای سین عزیزم
ممنون آقای ص
داستانی از ناخدا