فصل اول هندی جان نامه
تاکسیهای فرودگاه ، نو نوش مال 30 سال پیش بود و البته جالب که کولر هم داشت ماشین های وطنی بودن منظورم مال خود هند ، به رنگ سیاه. راننده تاکسی که نوبتش بود جلوی ما اومد و مقصد ما رو پرسید. ور یو گو سر؟ ولی کاملا به لهجه هندی. رو به بانو کردم و بانو سر صحبت رو باز کرد که به محله ایی بنام پاهار گنج و هتل ... و قیمت چند؟ در هند کلا باب چانه زنی کاملا بازه و میزان چانه زنی بصورتیه که فرضا اگر گفتن 100 شما بفرمایید 5 و مطمئن باشید اگر نا بلد هم باشید حداکثر روی 12 به توافق میرسید!! راننده عزیز که مسافرین خودش رو پیدا کرده بود صندوق عقب ماشین رو باز کرد که عجب صندوقی بود بیشتر به انباری شباهت داشت بسیار بزرگ و از وسایل دوست راننده ما هم مملو.
بانو و من هتل رو توی اینترنت پیدا کرده بودیم توی این کار کلا تجربه خوبی داشتیم. بانو قبلا بارها به هند تشریف فرموده بودن و هر از گاهی زیر چشمی من رو می پاییدن و شاید نگران عکس العملهای من بودن.!!!!
و اما دومین چیزی که جالب بود صدای زیاد بوق بود ، انگاری یک تعداد کارخانه با هم تعطیل شدن (این کارخونه بوقی های سابق بود ها!!) همین طور صدای بوق میآد بوق و بوق و بوق
به سمت محله ی بهار گنج روان بودیم و من به بیرون نظر انداخته بودم. تاکسیهایی رو بصورت ردیفی توی خیابون میدیدی پارک کرده بودن و پاهایی که از صندلی عقب ماشینها آویزون بود ، بندگان خدا در ماشین می خوابیدن ، خدا رو شکر کردیم و به حال این بنده خداها اظهار تاسف و دریغ. از محوطه فرودگاه که خارج شدیم دوستان تاکسی سوار رو فراموش کردم چرا که بندگان خدایی رو میدیدی که از قسمت بالای دیوار بصورت مورب پارچه و نایلونی رو با چند تا میخ توی زمین فرو کرده بودن و اینجا به اصطلاح سرپناهشان بود!!! بچه های کوچک البته آقا پسر ، 3-4 ساله بصورت لخت در خیابان کنار سرپناهشون جولان میدادند. اینقدر دلمون سوخت که نیاز به کرم سوختگی رو احساس کردیم تا به دلمون بزنیم!! فقر و نداری از دید من کاملا غیر منصفانه میآمد اما و صد اما که در اونموقع هنوز هند رو نشناخته بودم (خدا وکیلی هنوزم خوب نمیشناسم). جالب اینکه صدای بوق در جای جای شهر پراکنده است. سرم رو از کنار خیابان به ماشینهای جلو دستی برگردوندم و دیدم جلوی تاکسی ما تاکسی دیگه ایی است که روش نوشته Please Horn به عبارتی لطفا بوق بزنید و همینطور روی تاکسیهای دیگه و کامیونها !!! چشام که همون دو تا بود ولی دهنم به اندازه در جلویی غار علی صدر باز شد و رو بانو که در این تعجب من ایشان هم شریک باشند، خدمتشان عرض کردم و ایشان هم با لبخندی نکته را تایید کردند که در هند باید همینطور بوق زد. راننده ما هم در حین رانندگی همینطور مشغول بوقیدن بودن. و من به این نکته دست پیدا کردم که مردم در هند ابتدا بوق رو میخرن و سپس زواید دیگه ایی رو به اون وصل میکنند تا شکل ماشین بشن!!!
ساعت حوالی 1.5 یا دو صبح به وقت محلی وارد محله پاهارگنج شدیم تقریبا به نظر محله توریستی می اومد چرا که دو طرف خیابان پر از هتلهای مختلف بود. به هتلمون که رسیدیم راننده گرامی دست از بوق زدن برداشتن و پس از خارج کردن چمدانها و بردن اونها به داخل هتل مارو ترک کردن.
ظاهر هتل تمیز و مرتب می آمد. پس از مقدمات برنامه هتل به سمت اتاقمون در طبقه 4 رفتیم. اتاقی تمیز و مرتب و کلا متفاوت با دنیای بیرون هتل. تا فراموش نکردم خدمتتان عرض کنم که رعایا همچنان در نزدیکیهای هتل در خیابان خواب بودن.
به همراه بانو که نای راه رفتن نداشت چمدانها رو کمی جابجا کردیم و آماده خواب شدیم.
صبح که از خواب بلند شدم پرده رو کمی کنار زدم به حدی که منظره بیرون رو نگاه کنم در حالیکه پنجره ها بسته بود. زندگی و یا عالم بیداری در حال شروع بود و مردم در حال حرکت به سمت کجاهای خودشون مثل همه جای دیگه دنیا ...