فصل دوم هندی جان نامه
ساعت حدود 9.30 بانو شروع به کش و قوس اومدن کرد یعنی که دارم بیدار میشم ، من هم اکتشافات خودم رو بهش اعلام کردم که داخل حمام ،هم تلویزیون داریم و همچنین مقداری تشت و لگن و تاس و... جهت آبکشی کردن!!! جالب اینکه دوش حمام بسیار شیک و مدرنی داخل حمام بود!!! بعد از مراسم دست وصورت شویی و ... به همراه بانو در ساعت 10.15 دقیقه جهت صرف صبحانه احتمالی به رستوران هتل حرکت کردیم وصد البته که صبحانه ایی در اون ساعت در کار نبود. از مدیریت خواستیم که قوتی از بقایای صبحانه بجا مانده جهت سد جوع بیاورند که مقداری پنیر و مربا و کره و چای پیش کش آوردن. مربا که خدممتان عرض میکنم به حدی شیرین بود که تا میل نفرمایید متوجه غلظت شیرینی نمیشید. علی ایحال پس از صرف صبحانه و تعدادی عکس یادگاری از لابی هتل به سمت کشف شهر دلهی نو و البته تهیه بلیط جهت رفتن به شهر لاکنو اقدام کردیم.
از در هتل که خارج شدیم صدای بوقها دوباره شروع شد ، حرکت در خیابانهای شهر کاملا شبیه تهران خودمونه از این جهت احساس غربتی بودن نمی کردیم. وسایل نقیله در شهر به سه دسته تقسیم میشن:
1- تاکسیهای مشکی رنگ که شرح ماجرا رو مبسوط اعلام کردم.
2- وسیله نقلیه موتوری بنام ریک شو کاملا وطنی، یک موتور سه چرخه که جای سه مسافر داره و یک قسمت باری کوچک در پشت سر مسافر. نشانی از در ورودی ،در هیچ قسمت دیده نمیشه. شبیه ماشینهای سواری شهر بازی. اطراف هر موتور مزین به نقاشیهای مختلف و گاهی دست خطهایی به زبان هندی. هزینه ی این تاکسی از مورد شماره 1 بسیار ارزانتره.
3- و آخرین وسیله که با نیروی مکانیکی انسانی کار میکنه بنام تک تک (با ضمه هر دو ت تلفظ می شود، مثل گرگر!) دوچرخه ایی رو در نظر بگیرید که درشکه ایی رو میکشه حداکثر تعدا مسافر 2 نفر. از این وسیله برای مسیرهای کوتاه استفاده میکند. رانندها رو که نگاه میکنی باور نمیکنی که بتونن روی پاهای خودش هم بایستن چه برسه که بنده هیکلی رو بکشن بسیار نحیف و لاغر و ریز نقش ولی در عمل بسیار قوی. تعجبم اینه که چرا فدراسیون ورزش دوچرخه سواری هند از این دوستان در المپیک استفاده نمیکنه چون حتما سه تا مدال طلا ، نقره و برنز رو بردن. لازم به ذکره که هزینه این وسیله دیگه اصلا ناچیزه!!!
از خیابان رد شدیم و درست جلوی خودمون مغازه فروش بلیط هواپیما داخلی و قطار رو پیدا کردیم. به مسئول اونجا که همه کاره بود از آبدارچی ، تا رزرو بلیط هواپیما و قطار و ... مقصد رو اعلام کردیم و از ایشان دو تا آپشن دریافت کردیم. با بانو مشغول مذاکره شدیم که متصدی فرمودند پر شده ، هر دو تا آپشن!! یعنی به نفس کشیدن ما هم قد نداد حتی !!! برای روز بعد هم که چک کردن دوباره همین اتفاق افتاد منتهی این بار قیمتهای هواپیما حدودا 120% علاوه شده بود. من و بانو که حس زرنگیمون به قلیان آمده بود که مردک پدر فلان فکر میکنه ما فلانیم اونجا رو ترک کردیم و کمی عقب تر از مسیری که آمدیم مغازه دیگری پیدا کردیم. این مغازه کمی لوکس تر به نظر میآمد و البته منشی هم داشت.
ماجرای مغازه قبلی اینجا دوباره تکرار شد و عملا استفاده از هواپیما برای ما غیر ممکن. و البته ما به یک نکته تستی دست پیدا کردیم که چون قوانین رزرو بلیط رو نمیدونستیم فکر میکردیم که بنده گان خدا در حال کلاه گذاری و یا برداری هستن در صورتی که اصلا اینطور نبود.
دو عدد بلیط رفت و برگشت برای لاکنو فی النهایه تهیه کردیم برای قطار درجه 2 . از متصدی پرسیده بودم قطار درجه یک ندارین فرمودن ظاهرا در این خط قطار درجه یک یافت نمی نشود.
با بانو که قبلا در این هتلهای مجاور رحل اقامت انداخته بود بعنوان بلد راه بسمت بازار پاهار گنج راهی شدیم. در حین پیاده روی دوباره دو تا نکته جلب توجه کرد یکی اینکه سگهای این شهر بطور گسترده ایی در سطح شهر پراکنده اند سگهایی نسبتا بزرگ کاملا بی آزار و بدون مو. بجای پارس کردن صدای غریبی داشتن شاید بخاطر اینکه بندگان خدا گوشت گیرشان نمی آمد و گیاه خوار شده بودن.
دوم در حین حرکت به یک معبد کوچکی برخوردیم. چند تا مجسمه و شمع و به غایت نامرتب و نا تمیز. من که درحال تماشا بودم و بانو شروع به توضیح دادن خدایان مختلف کرد بود ، از جمله گانش و ویشنو و... در این حال شخصی به ما نزدیک شد و با اینگلیسی شکسته بسته شروع به توضیح دادن در باره معبد و بتکده کرد. بانو که جریان رو میدونست به آقا امر کردن که نیازی نیست و همزمان به بنده هم امر فرمودن که طرف رو رد کنم چون بابت توضیحاتش که معلوم نبود درسته یا نه تقاضای پول میکرد به عبارتی ایشان توریست گاید سیار بودن. با لبخند و قیافه ایی بسیار آرام ما رو ترک فرمودند.
بانو که از سفر دیشب هنوز خسته مینمودند امر به اخذ تاکسی از نوع ریکشو کردند به دو علت ، ارزانتر بودن و اینکه من هم ریکشو رو نوبر کنم. پس از مسافت حدود 4-5 دقیقه به مقصد رسیدیم.
خیابان به این ناپاکی به عمر محدود خویش ندیده بودم. خداوکیلی ناپاکی مال دو ثانیه اش بود... گاو و آدم و سگ و زباله و فقر و .... همه به دنبال هم و من هم در حین تماشا. احساس دو گانه ایی داشتم ، یکی چندش بودن اوضاع و ناپاکی مفرط و دومی ترحم و دلسوزی در حد تیم ملی. ساعت خواب در این شهر مشخص نیست ، افراد متکدی حتی در صبح هم خوابند و من نفهمیدم ساعت کاری این عزیزان از کی شروع میشه!! یک میلیارد جمعیت و این همه فقر حدود 30-20 % هم فقیر باشند یعنی جمعیتی در حدود 200 تا 300 میلیون فقیر.!!!!
فکر سیستم درمانی دولت هند افتادم و اینکه بیمه اینجا چه کار سختی داره چون این بندگان خدا که بهداشت ندارن و خدا وکیلی نمیدونن بهداشت چیه!!! و در صورت مریضی بیمارستانهای دولتی و بخش پزشکی و دارو و درمان چه مسایل پیچیده ایی دارن. فقط اگر در خصوص بیماریهای عفونی این افراد دقیق بشیم میبینم که حق دارن 4000 کارخانه داروسازی داشته باشن چون میبایست 24 ساعته کار کنن تا فقط بازار خودشون رو تامین کنن.
از لحاظ غذایی که دیگه نگو و نپرس. منم نمیگم و جواب نمیدم. اها....
و تا بعد ....
این هم سرویس مدرسه بچه های پایتخت هند است.وقتی این تصاویر را تماشا می کنم، بیاد می آورم اگر روز صدهزار مرتبه هم خدا را شکر کنم، هم کم است. این عکس را خودم -گیس گلابتون - گرفته ام .
من هند را بسیار دوست دارم. وقتی نوشته های همسرم در مورد ماه عسل مان را خواندم، اول غمگین شدم که چرا برای ماه عسل چنین مسافرتی را پیشنهاد کرده بودم. ولی بعد احساس عذاب وجدان را کنار گذاشتم و از نوشته های بامزه او بسیار لذت بردم.
از من به شما نصیحت، اگر دنبال یک سفر شیک و پیک و سانتی مانتال هستید، دور و بر هند نگردید. هیچ مدلی توری نمی تواند شما را راضی و خوشحال کند. زیرا فقر و کثیفی هند غیرقابل انکار یا پنهان کردن است. ولی هند چیز دیگری دارد که هیچ سفر فانتزی نمی تواند به شما بدهد: لذت زندگی در لحظه و لذت بردن از هر آنچه که همین الان وجود دارد...
دوست داری بقیه ماجرا را بدونی؟
بیا دنبالم