حدود چهل روز پیش، من و آقای شوشو شبی را در هتل توچال گذراندیم. این همان داستان است ولی از زاویه دید آقای شوشو:
از دو هفته پیش با بانو ، قرار آخر هفته رو برای رفتن به ایستگاه 7 توچال رو گذاشتیم ، قرار رزرو هتل با بانو بود. از تجربه قبلی برای رزرو این هتل ، بانو نهایت بی استفادگی رو فرمودند و رزرو هتل توچال از آژانسی در شهر اصفهان انجام شد!
یک هفته قبل از اعزام به هتل ، با بانو جهت خرید وسایل و تجهیزات گرم مخصوص کوه به خیابان منیریه که فروشگاه های متنوع ورزشی داره رفتیم. این کودک ما در این خیابان عجب بال بال میزنه و شادی میکنه. جورابی گرم ، کاپشن و کلاه و شلوار، بانو عجیب اصرار به خرید شال گردن داشت و ما انکار که نمی خوایم. شلوار هم چون رخت کن نداشتند در پشت بانو که ما رو حایل کرده بود پوشیدیم. گرم و راحت حظ کردیم در حد فضا. آمدیم بیرون مثل بچه ها بالا و پایین می پریدیم و بانو از این کودکی ما خوشحال.
پنجشنبه صبح خوشحال و خندان البسه پوشیدیم به قصد اعزام به کوه ، حس و حال رفتن به هیمالیا رو داشتیم در حالیکه با تله کابین قصد سفر داشتیم. وسایل بازی و خورد و خوراک در حد تنقلات آجیلی به همراه مقداری میوه. دو تا کوله پشتی که کوله ما با بانو از لحاظ اندازه و وزن توفیر بسیار چشم گیر داشت. سوار ماشین شدیم و به مقصد توچال روان شدیم. نرمه برفی در حال بارش و تو سر بالایی توچال هر گاه که می ایستادیم برای شروع مجدد یک سرسره بازیی بود.
وارد محوطه پارکینگ شدیم و مسئولین هماهنگی با هتل درست کنار گیت ورودی مستقر بودن. وارد شدیم و سلام و علیک و کلی تحویل گرفتن و بلیط های سوار شدن به تله کابین و هماهنگی با مسئولین هتل. خانم متصدی که متوجه شده بود رزرو هتل از اصفهان انجام شده با تعجب فرمودند که این کار به راحتی از طریق سایت توچال قابل انجامه!!!
سوار ماشین شدیم و به پارکینگ دوم عزیمت کردیم. سوار تله کابین شدیم و حرکت بسوی هتل. در و دیوار کابین پر از یادگاری های افراد مختلف با جملاتی نا معلوم و نامشخص! میگن این نوع انگل در سرتاسر دنیا پراکنده است و ظاهرا درمان مشخصی براش پیدا نشده!
از ایستگاه دوم گذشتیم و بسمت ایستگاه پنجم رفتیم. این نامگذاری ایستگاه ها هم جالبه 2 و 5 و هفت !!!برف شدت گرفته بود به حدی که فقط در کابین میشد خودمون رو ببینیم.
وارد ایستگاه 5 شدیم و مجبور بودیم تا کابین رو عوض کنیم. توی کابین ها قدرت خدا پر از برف بود که ناشی از سوراخ های متعدد موجود در کابین ها بود (احتمالا با چسب های هم میشد ترمیم شن) عملا موقع نشستن یخ کردیم. دیگه خدا وکیلی چیزی نمی دیدیم همه جا سفید و شیشه های کابین از بخار پوشیده. از ایستگاه اول تا هفتم حدود 50 دقیقه زمان می بره وارد ایستگاه هفت شدیم. سرما و بوران و برف. مسیری حدوداً 100 متری رو 20 دقیقه طول کشید تا رسیدیم به ایستگاه. هر بار پا رو روی زمین میگذاشتیم تقریبا تا زانو در برف فرو میرفتیم
تله سیژ. این مسیر که مسیر اسکی باز ها بود رو می بایست با این وسیله طی میکردیم البته اون روز از اسکی باز خبری نبود.
سوار شدیم و به سمت پایین روان شدیم حرکت باد و برف به حدی بود که چیزی رو نمیشد دید. بانو که پز شال گردنش رو میداد و تا جلوی چشم هاش شال رو کشیده بود و هی از ما می پرسید یخ کردی؟ و ما در عین پررویی که خیر هوا چقدر هم خوبه به به!!
یواش یواش دور نمای هتل پیدا شد. حدوداً 7 کیلومتر اومده بودیم بالا. وارد هتل شدیم و اول می بایست آزمایشات پزشکی برای اقامت در هتل انجام میشد و این کارها بخاطر رقت هوا بود.
بانو وارد اتاق شد و با آقای دکتری که اونجا بود شروع به سلام و علیک کرد انگار 100 سالی این بنده خدا رو می شناخت و فرمودن که ما هم بله پزشکیم و ما رو هم معرفی کردند. آقای دکتر که فهمید ما پزشکیم از معاینه ما خود داری کرد!!! شاید متصور بودن رقت هوا و عوارضش برای گروه پزشکی مهم نیست.
با هماهنگی مسئولین هتل وارد اتاق خودمان شدیم. اتاقی سرد. بانو که یکی از اعتراضاتش به دنیا سرماست بلافاصله مانتو رو به بر کردن و بسمت مسئول مربوط روان که آقا جان سرده و اتاق عوض کنید و ... آقایان یک دستگاه شوفاژ برقی آوردند و به همراه پتو زاپاس. زاپاس رو هم بانو مال خود کردند.
اتاق یواش یواش طعم زندگی بانو رو بخود می گرفت و گرما در اتاق جریان پیدا کرد. ما هم کمی از تنقلات همراهی رو نوش جان کردیم.
موقع نهار به اتفاق بانو وارد سالن غذا خوری شدیم. سالنی که به سبک چوبی تعبیه شده بود و چشم نواز ، سقف اتاق به شکل ریزش برف طرحی شده بود. با بانو مشغول گفتگو بودیم تا غذا رو آوردند. خدا وکیلی خوشمزه و خوردنی بطوری که با بانو تصمیم گرفتیم از آشپز مربوطه شخصا تشکر کنیم و انعامی رو مرحمت فرماییم. آشپز بنده خدا که تا به آن زمان چنان برخوردی ندیده بود بسیار تحت تاثیر قرارگرفته بود.
با بانو به اتاق برگشتیم و قیلوله ایی کردیم( همان خواب بعد از ظهری) عجب حالی داد. بعد از خواب چای و شیرینی و بسمت بیرون هتل روان شدیم تا از طبیعت کوهستانی و سکوت و عظمتش بهره ایی ببریم. و چقدر جالب و دیدنی بود این برف و عظمت در اون سکوت کوهستان که فقط صدای باد می شنیدی.
صدا در درون و روح ما نفوذ میکرد و تمام صداهای ناهنجار دیگر رو از دل و روح می زدود. چنان آرامشی که فقط توصیه به دیدن می کنیم.
رقت هوا خستگی رو زودتر بر جان و تن مستولی میکنه ساعت حدود 9 شب انگار که کوه کندی از خستگی. اتاق که به غایت گرم شده بود به حدی که اصلا نمیشد حتی ملحفه ای رو تحمل کنیم. نیمه های شب احساس کردیم نفس کشیدن بسیار مشکل شده. بانو اصرار به اقدام عملی از طرف ما و ما که دچار کمبود هوا شده بودیم در فاز هذیان غوطه ور بودیم.
بانو که در اورژانس هم دستی داشتند فرمودند که بسمت درمانگاه و آن آقای دکتر بریم. چونان دو یتیم آواره در آن سکوت شب بسمت اتاق دکتر رفتیم (دو تنها و دو سرگردان دو بی کس ،کلا تمامی احساس ما بود) آقای دکتر در رو باز کردن و ماسک اکسیژن رو به بانو تعارف کردن. بانو هوا رو به درون ریه ها مکید و کمی احساس آرامش کرد و سپس ماسک رو به ما تحویل فرمودند. آقای دکتر فرمودند که هوای اتاق رو کمی خنک تر نگه داریم چون گرما در رقت هوا نیز تاثیر داره.
به اتاق برگشتیم و حسابی خوابیدیم بطوری که به ساعت صرف صبحانه نرسیدیم.
از تنقلات کمی بعنوان صبحانه صرف کردیم و به محوطه بیرونی هتل آمدیم. چه منظره ایی!! اسکی بازها با لباسهای رنگی از کوه سرازیر بودند و جلو ه ایی خاص به چشمان ما دادند. فوق العاده زیبا و دیدنی.
کمی در هوای بیرون سر کردیم و جهت تحویل اتاق و برگشت به سمت زندگی قبلی عزیمت کردیم.