دی ماه سال ۹۲ بود، یک شب سرد زمستانی، از شدت سرما میلرزیدم و مدام میگفتم: «یخ زدم، چه خبره این همه سرما...» سه چهار ماهی بود که با گیس گلابتون و سایتش از طریق دوست ارزشمندم طراوت -که خودش هم از کاربران سایت گیس گلابتون است- آشنا شده بودم. مهمترین و بدیعترین درسی که در این مدت یاد گرفته بودم تواناییام در احاطه بر تمام ابعاد زندگی بود، این که من در زندگیام عاملم و مسئول آن هستم در اکثر مطالب و یادداشتهای گیس گلابتون میدیدم و حظ میکردم و هر روز به استقبال نقش جدیدم میرفتم.
در یکی از آن شبهای سرد که دربهدر از این مغازه به آن مغازه دنبال دستکش بودم، با خودم فکر کردم که من همانی هستم که تابستانها دربهدر به دنبال مانتو و روپوشهای خنک میگردم و از گرمای تابستان کلافهام. بله من همانم، با خودم میگفتم: «مگر بدن ما انسانها برای زندگی در این بازههای دمایی ساخته نشده؟» یاد جملههایی از گیس گلابتون در سایت افتادم که میگفت و مرور میکردم؛ آدم شاد و شاکر کسی است که از طبیعت و آسمان و زمین سپاس گذار است. تصمیم گرفتم که توانایی و عامل بودن خود را در زمینه احساساتم نسبت به گرما و سرما هم بیازمایم. تصمیم گرفتم که با ابر و باد و مه و خورشید دوست باشم و با زمین و زمان در صلح و صفا زندگی کنم.
روزهای اول هر روز صبح زود که از خانه خارج میشدم و سرما را بر پوست صورتم احساس میکردم به رویش لبخند میزدم و میگفتم: «من با تو دوست هستم». راستش بعضی شبها که مجبور بودم تا ساعت ۸ شب در محیط باز نزدیک دامنه کوه کار کنم، به غلط کردم میافتادم، اما به یاد حرفهای گیس گلابتون و هدفم میافتادم. قرار نیست بابت موهبتهای خداوند غر بزنی، سارانگ. باید در برابر چیزهای که تغییرش از عهده من خارج است، نگاهی تازه بسازم، پر از انرژیهای خوب. ادامه دادم و در روزهای بعد از تعداد لباسهایم کمتر کردم و باز هم ادامه دادم. تا آخر زمستان به جایی رسیدم که از سرما لذت میبردم و هر بار از سرما به خاطر وجودش و از تنم به خاطر احساس آن سپاس گذاری میکردم و هر روزِ سرد را غنیمتی میشمردم که تکرارناشدنی و منحصربهفرد است.
بعد از زمستان و آمدن بهار و تابستان نوبت دوست داشتن گرما و برق آفتاب بود. روزهای گرم شروعشده و من هر روز در حال تغییر نگرشم نسبت به آفتاب هستم، ظهرها هنگام برگشتن به خانه به روی آفتاب لبخند میزنم، جایم را با سایر مسافرینِ تاکسی برای فرار از خورشید عوض نمیکنم. اگر یک روز به هر علت فرصت نکردم کرم ضد آفتاب بزنم، عذاب نمیکشم و به مزایای آن برای تنم و برای زمین میاندیشم. البته و صد البته که گرما و سرما را گیرندههای عصبی پوستم احساس میکنند، در سرمای خیلی زیاد میلرزم و در گرما و زیر نور آفتاب عرق میریزم؛ اما تصمیم گرفتهام که اینها را جورِ دیگری ببینم، من سرما و گرما را تحمل نمیکنم بلکه با سرما و گرما دوست هستم و به استقبالشان میروم. بدن من به عنوان یک انسان برای زندگی بر روی کره زمین سازگار است. من هر روز به بادهای سرد و گرم لبخند میزنم و از آنها بابت این همه حس خوب سپاس گذارم و امیدوارم که بازهم بتوانم ادامه بدهم. گیس گلابتون از اینکه این نوع نگرش را به من یاد دادی از تو ممنونم.
سارانگ