حلقه هدف، یک کلاس نیمهخصوصی است. هدف آن پرورش افرادی مؤثر و کارآمد است. افرادی که هفت عادت مردمان مؤثر در آنها نهادینه شده است. یکی از مهمترین عادتهای افراد مؤثر، انجام کار گروهی است. این گزارش یکی از کارهای گروهی دوستان حلقه هدف است.
سحر نوشت:
به پیشنهاد گیس گلابتون عزیز قرار شد اعضای حلقه هدف یک پروژه گروهی به انتخاب خودشون انجام بدن، پروژه ای که در اون نفع شخصی مطرح نباشه و در جهت خدمت به دیگران انجام بشه. با مشورت بین ما سه نفر قرار شد که سراغ یکی از مراکز نگهداری بچه های بی سرپرست و بد سرپرست بریم که تحت نظر بهزیستی در هشتگرد کرج اداره می شد و یه روز شاد رو برای اونها و خودمون رقم بزنیم. دلیل انتخاب این طرح علاقه جمع سه نفره ما به آفرینش شادی بود. برای تصمیم گیری در مورد برنامه قرار شد که ندا جون که پیشنهاد دهنده این کار بود و با بعضی موسسات خیریه در تماس هست هماهنگی های لازم رو با مسئولین اونجا انجام بده و ضمن گرفتن موافقت از اونها بپرسه که چه برنامه ای مناسبتر برای بچه هاست. بعد از هماهنگی های ندا و جلسه ای که خود ما با هم در خونه ندا داشتیم قرار شد جمعه 11 اردیبهشت برای این کار انتخاب بشه و نحوه برنامه هم به این صورت باشه که به همراه بچه ها برای پیک نیک به پارک جنگلی نزدیک خونه اونها بریم و بعد هم ناهار رو در پیتزا فروشی بخوریم. روز پنجشنبه من و سارا وسایل لازم برای پیک نیک رو خریدیم و صبح جمعه با ماشین ندا به سمت هشتگرد راه افتادیم. با رسیدن ما به خونه هیجان ما هم بیشتر شد، بچه های کوچیکتر که تو محدوده سنی ابتدایی بودن یکی یکی پایین اومدن و بعد از آشنایی اولیه همراه با کمی غریبی، شروع کردن به بردن وسایل توی مینی بوسی که مسئول ایاب و ذهاب اون روز بود، دخترای بزرگتر اما چون دیشب تا دیروقت تلویزیون نگاه کرده بودن دیرتر اومدن. بچه ها همه لباسهای خوشگلشون رو پوشیده بودن و از اینکه به گردش می رفتند خوشحال به نظر می رسیدند. بالاخره با آماده شدن همه به سمت پارک جنگلی را افتادیم.
ندا نوشت:
با رسیدن به محوطه پارک، چند گروه از بچه ها بدنبال محل مناسب بریا استقرار زیراندازها قسمت های مختلف پارک را بازدید کردند در آخر محل مناسب زیر سایه درختان در چمنزار پیدا کردیم زیراندازها پهن شد و همگی دور هم نشستیم. یواش یواش چهره ها را از نظر می گذارندیم. دوتا از کوچولوهای شیطون گروه توپ را برداشتند و با پیشنهاد وسطی و یارگیری همون دو تا شیطونک دو دسته شدیم. هیجان بازی یخ ها را بسرعت آب کرد و صدای شادی و خنده همگی بلند شد. جر زدن، جیغ کشیدن توپ را در هوا گرفتن، کودکی بازگشته بود و شادمانه همه چیز با جست و خیزها و فرار از توپ لاستیکی به فراموشی سپرده شده بود. در آخر لپ های گل انداخته و صورت های غرق عرق با نوشیدن آب خنک و میوه آرام گرفت. بعد از بازی گروه های دو سه نفره به محوطه وسایل بازی پارک رفتیم و مشغول تاب بازی و گپ و گفتگو شدیم. آرام آرام با هم آشناتر شدیم فهمیدیم آبجی های بزرگ تر در خوابگاه مهربانانه خواهر بزرگتر هستند و هوای کوچولوها را دارند. باز به سمت بساط پهن شده پیک نیک برگشتیم و این بار ما سه نفر با چند تا از بزرگترها بازی گروهی انجام دادیم. در حین بازی متوجه شدیم چقدر دقیق و متمرکز هستند، هر سه نفر ما مغلوب شده بودیم! با این بازی شادی آن روز تکمیل شد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود. کم کم عزم ترک محل کردیم و به سمت رستوران حرکت کردیم. خوشبختانه رستوران جای دنج و تمیزی از بود. مشتاقانه از بچه ها خواستیم پیتزای مورد علاقه خود را سفارش بدهند. پس از صرف ناهار و گرفتن عکس دسته جمعی در مقابل محوطه زیبای رستوران، خاطره آن روز را جاودان کردیم.
سارا نوشت:
در راه بازگشت قلبمان را در موسسه گذاشتیم، به پشت سر نگاه می کردیم و آرام می پرسیدیم، آیا بار دیگران به دیدار شما فرشتگان خواهیم آمد؟ آیا ما هم یاد خواهیم گرفت که دختری از پدر و مادر دیگر را آبجی بگوییم. آیا ما هم یاد خواهیم گرفت که بارهای سنگین را چند نفره بلند کنیم. ای کاش ما هم یاد بگیریم که دوستانمان را برای سوار شدن به مینی بوس مقصد دعوت کنیم.
آن روز ما بی دلیل خندیدیم، ساده شدیم، خودمان را در خاک و علف غلطاندیم... ساده به یکدیگر آبجی گفتیم، خوراکی هایمان را به یکدیگر دادیم و دلمان را دریا کردیم و یاد گرفتیم و یادگرفتیم و یادگرفتیم ...
به چهره ی یکدیگر نگاه می کردیم، هر سه نفر خسته بودیم، کوه عظیمی را کنده بودیم. زمانی که کار گروهی به ما داده شد، تصور می کردیم که ما سه نفر سه دوستیم، چه راحت! اصلا چه چیز بهتر از این کار گروهی که به ما سه نفر داده شود! اما مسئولیت کار تیمی به این سادگی نبود، فهمیدن دیگران و فهماندن خودمان به دیگران، مهارت لازم داشت. آخ که چقدر سخت است که نظرات مخالف و انتقادها را به گوش جان بشنویم و همچنان انتقاد کننده را دوست بداریم. چه سخت است که در یک کار گروهی خود را صددرصد مسئول بدانیم. ما سه آدم کاملا متفاوت هستیم که در کنار هم یک کار گروهی را آموزش دیدیم و اجرا کردیم. قرار است این آموزش و تجربه را بارها بازبینی کنیم و با خود به خانواده، محیط کار و اجتماع و کوچه و خیابان ببریم .
شش ماه بود آموزش دیده بودیم. ما داریم در حلقه ی هدف بزرگ می شویم. داریم عادت های خوب را فرامیگیریم. در راه بازگشت غمگین بودیم از اینکه دوره حلقه هدف به زودی تمام خواهد شد! اما ما تصمیم داریم، تا آخرین روز زندگیمان در حلقه های هدف باشیم.