سلام دکتر آناهیتا جان...
باز هم اومدم تا برای شما گزارش بدم. هنوز راه مشخص و با ثباتی برای جذب سفارشهای معماری پیدا نکردهام و فعلاً دارم روی تغییرات خانه خودم کار میکنم . بالاخره یا دلها را شکار خواهد کرد و برایم مشتری خواهد آورد یا زندگی خودم را زیباتر میکند، تجربه قشنگ و البته دشواری است.
اما از پارسال به اینور انگار چراغی در مغزم روشن شده عقبتر رفتهام و دارم کل فیل را میبینم دیگه آویزون خرطومش نیستم!! قبلاً فکر میکردم: دنیا نباشد و من باشم و یک میز و یک کاغذ و مداد تا طرح بزنم . خط بکشم و خط بکشم و خط بکشم و آخر سر هم در یک سکانس باشکوه در همان وضعیت بمیرم! بخشهای دیگر وجودم را انگار یادم رفته بود. وقتی با همه عزمم تصمیم گرفتم دارا و توانگر بشم یادم اومد که این منم نجمه که با کلمات، بسیار دوست هستم. از نوجوونی تا حالا بارها نامههای بسیاری برای آدمهای مختلف از مدیر و معلم و استاد و شاگرد تا فرزند وهمسر و خواستگار و پدرو رییس دانشگاه و حتی رییس جمهور نوشتهام و در اغلب اوقات بازخوردهای بسیار خوبی دریافت کردهام. توانمندیم در نگارش تاثیرگزار و ارتباط دهنده در آن نامهها و شگفت زدگی مخاطبانم را به یاد آوردم و این که شاید بتوانم با کلمات پول در بیاورم.
این هدف را کاشتم وچند ماه پیش جوانه زد:
از همان شرکتی که قبلاً براشون خونه باغ طراحی کرده بودم تماس گرفتند که برای نامگذاری همان باغشهر به همکاری من نیاز دارند. در اولین جلسه با دیدن اعضای کمیته نامگذاری به خودم افتخار کردم، من بودم و دو تا مرد موسپید که هردو در سطح استان و حتی کشور در حوزه ادبیات و فرهنگ سرشناس بودند.
همان جلسه اول وقتی میزبان جلسه خواست در مورد حق الزحمه صحبت کند، آن دو نازنین درامدند که: ای بابا...کار فرهنگی حسابش جداست و ...خلاصه بحث عوض شد. از آن جایی که داشتم سعی میکردم باملاحظه و شیرین و با تدبر و صبر بیشتر، نظر و انتقادم را بیان کنم جلوی واکنش سریع خودم را گرفتم و بعد از جلسه با قدری سبک سنگین کردن حرفهایم تماس گرفتم و گفتم: متاسفانه بخش مالی مذاکره در گیر و دار تعارفات گم شد، اما تجربه به من میگوید که به سرانجام خوش رسیدن هر پروژه با جدیت مذاکره مالی ارتباط مستقیم دارد و من انتظار دارم در این مورد کاملاً شفاف باشید...! یه کم جا خورد ولی فهمید که قضیه جدیه...گذشت.چند ماه هر هفته در جلسات خوب و جذاب نامگذاری شرکت کردم.
چند هفته پیش مبلغ قابل توجهی( هر جلسه صد هزارتومان) به حسابم ریختند. از خوشحالی بال بال زدم....به ازای همنشینی و هم صحبتی با دو انسان فرهیخته و خوش ذوق و به کار گرفتن لذت بخش تواناییم در انطباق واژهها و هندسه و معنا، به ازای چند ساعت شوق و تلاش شیرین، پول دریافت کرده بودم. مهمتر از آن این که حس میکردم کمیت و کیفیت پرداخت را خودم مطالبه کردم.
حالا ایدههای مختلفی برای کسب درامد از طریق واژهها به ذهنم میرسد. گاهی شهامت دارم برای شروع کردنشون و گاهی نه، اما حس میکنم سد دیگه ترک برداشته و خیلی در کنترل من نیست.
در دوران دانش آموزی رتبه اول شعر استان و کشور بودم اما به واسطه بی قدر دیدن موهبتم دفتر نازنین شعرم را چند سال پیش گم کردم و گناه توقف چشمه جوشان شعر را به گردن شوهر و شغل و...میانداختم تصمیم گرفتم با اتکا به حافظه تو وبلاگم، دفتر شعرم را بازنویسی کنم. خیلی از شعرام تغییرات مثبت اساسی کرد و در کمال حیرت متوجه شدم که باز هم می تونم شعر بگم و این بار به جوهر درون کارهایم بسیار نزدیکتر از پیشم. شعرا مو چه کار باید میکردم، درد شعرهای نخوانده قلبم را فشار میداد، بعد از این همه سال رکود، از جلسات و کنگرهها گریزان بودم و همه را از دم فرمایشی و مناسبتی و سیاسی میدیدم، اما با کمی جستجو دیدم میتوانم با بعضی از مناسبتها ارتباط برقرار کنم. به چند کنگره کار فرستادم و در یکیشون برگزیده شناخته شدم
با خامی بچگانه ای قهر کردم که چرا اول نشدهام و نرفتم کنگره...گویا توی تموم این سالها دنیا باید میایستاد و منتظر من میشد! وقتی کتاب همایش برایم ارسال شد و دیدم چقدر کارهای خوب در آن هست که هیچ رتبه ای هم نیاوردهاند و صد البته وقتی، کارت هدیه دویست هزارتومانی را مشاهده نمودم به ریش دلخوریم قاه قاه خندیدم.
مدتی بعد ویار ترانه سرودن به سرم افتادم، چون حس کردم مردم شنیدن را بر خواندن ترجیح میهند بخصوص در ظرف موسیقی! به چند تا از رفقای شاعر پیام دادم که آهنگساز خوب که ترانه سرای عالی بخواهد سراغ نداری؟! به پرروییم خندیدند، کلی پرس و جو کردم تا یه آهنگساز پیدا کردم یکی از کارهایم را پسندید و قراره آهنگ روش بذاره.
خلاصه جویای احوال من اگر باشید نمیتوانم به سادگی بگویم خوبم. حال تشنه ای در بیابان را دارم که بوی آب شنیده، از مردن آرام و آسان برآشفته و مست و پریشان و بوکشان راه میجوید به سمت مقصد...زخم دارد درد میکشد اما میداند برگشتن به گودال امن و بی دردسر عافیت دیگر برایش مقدور نیست.
چند روز پیش در خلسه پیاده روی این ترانه را گفتم. میخواستم برای سالگرد تولدتون بفرستم اما دلم طاقت نیاورد . امیدوارم توانسته باشد حق مطلب را ادا کند:
لینک مطالعه ترانه
گیس گلابتون: آفرین نجمه! هزار آفرین!
میبینید چه چیزهایی را براستی یاد گرفتهاید؟
یک) متوجه ارزش پول شدهاید
دو) واکنش تند و قهر کردن را کنار گذاشتهاید.
سه) توانستید مستقیم در مورد دستمزد صحبت کنید و دستمزد خوبی دریافت کردید.
چهار) متوجه شدید برای کسب درآمد، لازم نیست شاخ غول را بشکنید! بلکه با استفاده از تواناییهای ذاتی وجودیتان میتوانید مثل آب خوردن، پول دربیاورید.
آفرین به شما. من به شما افتخار میکنم. همه ما به شما افتخار میکنیم.