گیس گلابتون جان سلام
امیدوارم که خوب و خوش باشید و پاینده.
من رو یادتون هست که در مورد فایلهای کارگاه پول و دادنشون به دوستام ازتون اجازه خواسته بودم؟ فایلها رو سال قبل خریدم اما یه روز خوب بهاری تو تعطیلات عید با دوستم نشستیم و انجامشون دادیم. البته دیشب که میخواستم با یکی از دوستام دوباره کارگاه رو انجام بدم دیدم کلی از تمرینا و سوالا بی جواب مونده هنوز برام. اون موقع، وقتی چک نه ملیون تومنی رو برای سی تیر می نوشتم، فکرشم نمی کردم با وقتی که دارم و کارایی که مشغولشون هستم بتونم همچین چکی رو برای خودم پاس کنم! :)
دیروز، وقتی پیامک بانک رو موقع واریز حقوق دیدم، باورم نمیشد. هیچ انتظار نداشتم مطالبات چند ماهه از بیمه که اصلا توقعش رو نداشتم و بقیه هزینه هایی که فکر می کردم حالا حالا دریافت نشه رو بتونم با هم، تو همون روزی که تاریخ چکی بود که به در کمد چسبوندم دریافت کنم.
مهم نیست که درآمد ثابت من اینقدر نشده و من همین ماه این همه دریافتی رو داشتم، اما ایمان اوردم به اینکه همون چیزی میشه که میخوای. بماند که من همیشه به اینکه ما همون چیزی هستیم که آرزو داشتیم؛ اعتقاد داشتم و تو زندگیم این رو دیدم، اما در مورد پول فکر می کردم نمیشه که اینجوری بشه.
برای همین، یه مبلغی رو نوشتم که خیلی فاصله داشت با مبلغی که به طور عادی باید می رسید بهم، و رسید. حالا دارم به درآمد ثابت ده میلیونی فکر می کنم. دارم فکر می کنم چک آخر امسال رو 100 ملیون بنویسم! مگه میشه؟ مگه داریم؟ مثل اینکه میشه انگار :)
یه چیز دیگه ای که تو سال گذشته برام اتفاق افتاد، راهی بود برای رسیدن به ارزوی همه زندگیم، نویسندگی. درست همون روزی که فکر می کردم چرا ادمهای متوسط میرن نویسنده میشن و کلاس نویسندگی برگزار می کنن، چرا یکی مثل دولت آبادی هیچ وقت کلاس آموزش داستان نویسی نمیذاره، برخوردم به اطلاعیه کلاس داستان آنلاین یکی از نویسنده هایی که بتم بود تو سالهای دانشجویی، و همیشه عاشق نوشتنش و داستانهاش بودم.
با کمال بی اعتماد به نفسی، فرم ثبت نام رو فرستادم با دو تا داستانچه که سالهای نوجوونی نوشته بودم به عنوان نمونه. فکرشم نمی کردم که قبول بشم. اما می دونین چی شد؟ من رو قبول کرد، تونستم برای دوره پیشرفته هم انتخاب بشم، و تونستم برای دوره بعدی که برگزار میشد، یکی از دستیارهاش باشم. پوف! مگه میشه؟ من؟ دستیار آدمی که یه زمانی هیچ تصوری از شخصیت واقعیش نداشتم! حالا، ایستاده بود روبروم و بهم می گفت تو، یکی از امیدهای منی! من تو رو کشف کردم.
نه، شده بود انگار. حالا، هنوز خیلی راه دارم تا بشم اون چیزی که دلم می خواد، اما دارم جلو میرم، اروم آروم. دارم روز به روز بهتر میشم. و دلم، قله های بلندتر میخواد.
اینه که میگم من، ایمان دارم به اینکه همون چیزی میشی که تصور می کنی. دارم سعی می کنم تصویر خودمو هرچی بهتر و موفق تر بسازم برای آینده :)
و از تو ممنونم گیس گلابتون که کمکم کردی باور کنم اشتباه نمی کردم!
راستی، اگه خواستین نامه من رو تو سایت بذارین، به اسم مریم بذارین لطفا :)
گیس گلابتون: مریم جون بهت تبریک می گم و منتظر خبرهای خوبت هستم
کسب صدهزار تومان و انتشار کتابت
و منتظرم کتاب زیبایت رو بخونم. من عاشق قصه هستم:)