7 سال پیش که برای مصاحبه کاری به شرکت فعلی مراجعه کرده بودم از نوع فعالیت و محیط کارش خیلی خوشم آمده بود و اعتراف میکنم که دوست داشتم در این شرکت مشغول به کار شوم.برای رفتن به این شرکت از آژانس ماشین کرایه کرده بودم ولی برای برگشت به منزل ، نمی دونستم که دقیقاً به چه روشی میتوانم راحت به خانه برگردم ،به خاطر همین به مسئول دفتر مدیر مربوطه مراجعه کردم و از ایشون خواهش کردم تا از آژانسی در حوالی شرکت ، برایم ماشین درخواست کند. ایشون تماس گرفتند ولی گویا تا یک ساعت دیگر هیچ ماشینی در دسترس نبود، بنابراین از گرفتن آژانس صرفنظر کردیم. ایشون به من گفتند که دقیقاً درمقابل درب اصلی شرکت یک پل عابر پیاده وجود دارد که من به راحتی از طریق آن به سمت مخالف اتوبان بروم و یک مسیر تاکسی تا میدان آزادی سوار شوم. به نظرم پیشنهاد خوبی آمد و همین کار رو انجام دادم.
وقتی بالای پل رسیدم، کل محوطه شرکت و ساختمانهای داخل آن را تماشا کردم و ازخدا خواستم که کمک کنه تا در مصاحبه موفق شوم ، چون نوع فعالیت این شرکت در ارتباط با سابقه کار من و مورد علاقه ام بود. خدا خواست ومن با موفقیت مراحل مصاحبه و استخدام رو طی کردم و در اونجا مشغول به کار شدم. یادم میاید که اکثراً هنگام عبور از پل ،مخصوصا در روزهای اول کاریم ، خدا رو به خاطرکمکش برای استخدام تو اون شرکت شکر میکردم و حس خوبی تمام وجودم رو پر میکرد.
مدتها گذشت و من به دلیل یک سری مسایل و مشکلات کاری احساس رضایت گذشته رو نداشتم ومصمم شده بودم که شغل یا محل کارم رو عوض کنم و برای شرکتهای مورد نظرم رزومه ارسال میکردم و یا برای مصاحبه به جاهای مختلف مراجعه میکردم. بیدار شدن اول صبح ، برایم کابوس دردناکی شده بود که هر روز به زحمت خودم رو از تختخواب جدا می کردم . اگرچه می توانستم پاهایم را به سختی به دنبال خود بکشم ولی قلبم با من همراهی نمیکرد. در محل کارم همچنان وظایفم را به نحو احسن و مطابق میل مدیر انجام میدادم ولی چیزی مانند خوره از درون مرا می آزرد.
آنروزها اکثراً با ماشین شخصی به محل کارم رفت و آمد داشتم ، تا اینکه یکی از روزها که به خاطر خستگی، حوصله و رمقی برای رانندگی نداشتم و با توجه به ترافیکی که در انتظارم بود،تصمیم گرفتم تا ماشینم را در پارکینگ شرکت بگذارم و بوسیله تاکسی و مترو به منزل برگردم.
پیاده به راه افتادم به پل رسیدم و در حالیکه پله های آن را یکی یکی بالا می رفتم به یاد آنروزهایی افتادم که به خاطر استخدام در این شرکت سر از پا نمی شناختم، به روزها و خاطرات و تجربه های خوبم در آنجا فکر کردم و همینطور که از روی پل عبور میکردم به یاد آوردم که روی همین پل و همینجایی که قدم بر میدارم از خدا خواستم تا یاریم کند .
به یکباره ایستادم ! صورتم را برگرداندم و دوباره از آن بالا نگاهی به شرکت انداختم و تک تک خاطراتم را در جای جای آن مرور کردم ، آنقدر در خود و در گذشته ام فرو رفته بودم که متوجه یکی از همکاران که از آنجا عبور می کرد ، نشدم .با تعجب و یک علامت سوال که بر روی سرش سبز شده بود،پرسید: مشکلی پیش اومده!؟ تنها جوابی که در آن لحظه یافتم این بود: "منتظر کسی هستم. " لبخندی زدیم و رفت.
به هر حال حالم هنوز خوب نبود ،تصمیم گرفتم کاری انجام دهم،تصمیم گرفتم جادوی قلم را بکار بگیرم. وقتی به خانه رسیدم بر روی یک برگه کاغذ شروع به نوشتن کردم ، همه مزایای خوبی که در آن شرکت داشتم، نوشتم:
- من نوع کارم را دوست دارم و در این شرکت از سمت خوبی برخوردارم.
- حقوق من به طور منظم و در تاریخ مشخصی به حسابم واریز می شود.
- به شغل من سختی کار تعلق می گیرد ،بنابراین هرسال سابقه کار من 5/1 سال محسوب میشود.
- حق بیمه من به طور کامل واریز می شود، بنابراین از حقوق بازنشستگی نسبتا مناسبی برخوردار خواهم بود.
- درداخل شرکت ما باجه بانکی وجود دارد.
- در شرکت ما واحد بهداری و پزشک رایگان وجود دارد.
- بیمه دارم.
- بیمه تکمیلی دارم.
- شرکت ما وسیله ایاب ذهاب دارد.
- شرکت ما رستوران و امکان سرویس دهی برای ناهار دارد.
- و و و......
بعد از نوشتن اینها حسی عجیب به سراغم آمد ، حسی عمیق، حس عمیق سپاسگزاری !
دوباره حس و حال خوبی نسبت به شغلم و نسبت به محیط کارم پیدا کردم .به یاد آوردم خیلی ها الان شغلی ندارند یا اگر شغلی هم دارند بسیاری از این مزایا را ندارند. البته این حس من هیچ منافاتی با بلند پروازی ام و تمایل و تلاشم برای پیشرفت در کارنداشت ، میدانم که من همچنان خواهم آموخت و همچنان برای بالا رفتن از پله های ترقی خواهم کوشید .
این حس بسیاری از نعمتهایی را که برایم عادی شده بود ، دوباره به من یادآوری کرد. این حس تلنگری بود برای من، تا بدانم که باید قدر داشته ها و نعمتهای جاری زندگی ام را بدانم و بابت آنها سپاسگزار باشم تا نعمتهای بیشتری را به سمت خود جذب کنم و این سپاسگزاری فقط به شغل من ختم نمی شود بلکه من به خاطرهزاران هزار نعمت ریز و درشتی که خدای بزرگ به من هدیه کرده است قدردان خواهم بود.
شکر نعمت ،نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
نویسنده: پروین