مقدمه : سلام ، من بهرام رفیعی هستم ، مدرک کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر دارم و در حال حاضر شغل اصلیم مدیریت فن آوری اطلاعات یک اداره دولتیه ، به غیر از این سابقه تدریس در دانشگاه را هم دارم و به عنوان مشاور سازمان نظام صنفی رایانه ای هم فعالیت دارم . من هم مثل همه جوانان این مملکت زمانی بیکار بودم و رنج بیکاری رو هم چشیدم اما خوشبختانه خیلی سریع به اهداف شغلی خودم رسیدم و به خاطر همین تصمیم گرفتم تجارب خودم رو در اختیار سایر جوانان جویای کار بگذارم تا اونها هم بتونن کار و شغل دلخواهشون رو پیدا کنند . امیدوارم با خوندن این متن راه اشتغال به سوی همه شما عزیزان باز بشه .
اما داستان بیکاری من به 9 سال پیش برمیگرده زمانی که تازه از دانشگاه در مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شده بودم و هنوز خدمت سربازی رو هم نگذرونده بودم .بابام به علت بیکار بودنم با ازدواج من در اون شرایط مخالف بود اما من اصرار به ازدواج داشتم و برای اینکه بابام رو راضی کنم این ادعا رو جلو بابام مطرح کردم که : "من هیچ وقت بیکار نمیمونم و اگر هیچ کاری هم پیدا نشه برای پول درآوردن میرم پای ساختمون بیل میزنم " درسته هیچ وقت راضی به بیل زدن پای ساختمون با مدرک مهندسی کامپیوتر نبودم اما همین یک جمله برای از پا درآوردن غول بیکاری کافی بود و اولین ترک رو به شیشه عمر بیکاری انداخت . در واقع این جمله شاه کلید پیروزی و موفقیت من بود اما قضیه به همین سادگیها هم نبود.
بابام به هرحال با دیدن اصرار من و حرفهایی که زدم با ازدواج من موافقت کرد و من در ترم آخر دانشگاه ازدواج کردم . بلافاصله پس از پشت سر گذاشتن چالش ازدواج مثل اینکه ابرها کنار رفت و من تازه عظمت و بزرگی غول بیکاری رو دیدم . تازه با خودم گفتم عجب حرفی بود زدما ... نکنه جدی جدی مجبور بشم برم بیل بزنم ...
ایده آل ترین شغلی که اون زمان در نظر داشتم کار کردن در یک شرکت برنامه نویسی کامپیوتر بود اما به دلیل اینکه سابقه کار و تجربه چندانی نداشتم هیچ کدوم از شرکتهای برنامه نویسی من رو قبول نمیکردند ، بعدش به سراغ کار سخت افزار اومدم و در شرکتهای سخت افزاری و حتی مغازههای خدمات کامپیوتری دنبال کار گشتم اما اونها هم حاضر نشدند به من کار بدن ، حاضر بودم یک ماه رایگان کار کنم براشون و از ماه دوم به من حقوق بدن اما با این شرایط هم کاری برای من پیدا نشد ، آگهیهای استخدام روزنامه رو هم هر روز چک میکردم و با جاهایی که احساس میکردم شرایطشو دارم تماس میگرفتم اما از اونها هم نتیجه ای بدست نیومد ، از وضعیتی که داشتم خسته شده بودم و روحیم هم خیلی پایین اومده بود . وقتی تو خیابون از جلو مغازهها رد میشدم به شاگردهایی که تو مغازهها کار میکردن نگاه میکردم و با خودم میگفتم این یارو بدون مدرک دانشگاهی کار داره اونوقت من با مدرک مهندسی کامپیوترم دارم بیکار تو خیابون میچرخم ... به همه جوونایی که تو شهر مشغول کار بودن با حسرت نگاه میکردم . واقعاً نمیدونستم چرا من کار پیدا نمیکنم ... به هیچ عنوان حاضر نبودم شکستم رو در مقابل غول بیکاری باور کنم اما از طرفی کاری هم پیدا نمیکردم .
یک روز صبح که از خواب بیدار شده بودم ، از بی حوصلگی حتی دلم نمیخواست پتو رو از روی خودم کنار بزنم به سقف اتاقم خیره شده بودم و در افکار خودم غوطه ور بودم که ناگهان یکدفعه فرشته نجات دوباره شمشیرم رو به دستم داد و منو به جنگ با بیکاری دعوت کرد ، با خودم گفتم مگه من ادعا نکرده بودم که آگه هیچ کاری هم پیدا نکنم میرم پای ساختمون بیل میزنم ... خب پس چی شد یالله الان وقتشه ... با گفتن این جمله یکباره انرژی گرفتم و بلند شدم رفتم سراغ نیازمندیهای روزنامه خراسان ... اما اینبار صفحه استخدام رو باز نکردم ... صفحات آگهیهای مشاغل رو باز کردم ... با خودم گفتم با همه مشاغلی که تو روزنامه آگهی دادن از بنایی گرفته تا لوله کشی و هر چی که باشه تماس میگیرم و اولین جایی که حتی منو به شاگردی هم قبول کنه میرم ... هر کاری هم که میخواد باشه من سرنوشتم رو قبول میکنم ...
اول یه نگاهی به ستون مشاغل کردم ... بعدش تصمیم گرفتم برای اینکه در حق خودم اجحاف نکرده باشم از مرتبطترین مشاغل به تخصص فعلیم شروع کنم و به ترتیب به همه مشاغل سر بزنم تا زمانی که کار پیدا کنم ... پس صفحه آموزشگاههای کامپیوتری رو باز کردم و با اینکه میدونستم برای تدریس در آموزشگاههای فنی و حرفه ای باید کارت مربی گری داشته باشم و من نداشتم با خودم گفتم شاید منشی تلفنی یا آبدارچی نیاز داشته باشند پس بهتره تماس بگیرم ، هرچی باشه یه شغل غیر مرتبط تو یه آموزشگاه کامپیوتر بهتره تا جای دیگه ...
به اولین آگهی روزنامه زنگ زدم ، مدیر آموزشگاه جواب داد ، بهش گفتم من دنبال کار میگردم آیا میتونم در آموزشگاه شما کار کنم ؟ مدیر آموزشگاه از من پرسید مدرک شما چیه ؟ من کمی مکث کردم و بعد با تردید بسیار گفتم مهندسی کامپیوتر ، میترسیدم با گفتن مدرک تحصیلیم شغلهایی مثل منشی تلفنی و یا آبدارچی رو از دست بدم ، مدیر آموزشگاه ادامه داد ، بله اتفاقاً یه موقعیت کاری برای شما دارم لطفاً عصر ساعت 5 بعد از ظهر بیاین دفتر ما ... من از خوشحالی و ذوق زدگی دست و پام رو گم کرده بودم ... باورم نمیشد ... یعنی بعد این همه دنبال کار گشتن به همین سادگی کار پیدا کردم!!... اونم کار مرتبط با رشته تحصیلیم ...
عصر ساعت 5 به محل آموزشگاه رفتم ... کاری که به من پیشنهاد شد تدریس در یک دوره کلاس ICDL بود ... به دلیل شرایط خاصی که این دوره داشت مربیانی که کارت داشتن تدریسش رو قبول نکرده بودند ... من باید سه روز در هفته به روستایی در 60 کیلومتری مشهد میرفتم و اونجا از صبح تا بعد از ظهر به 60 نفر کامپیوتر تدریس میکردم ، راه روستا خیلی خطرناک بود و 15 کیلومترش در پیچ و تاب گردنههای باریک کوه بود و پول چندانی هم نمیدادند تقریباً یک سوم دست مزد مربیهای کارت دار رو به من پیشنهاد دادند ، اما به خاطر عهدی که با خودم بسته بودم قبول کردم و با همین کار شاخ غول بیکاری رو شکستم . شش ماه بعد از طریق همین آموزشگاه در یک شرکت برنامه نویسی کار پیدا کردم و به شغل دلخواهم رسیدم و همین سیر ادامه پیدا کرد تا اینکه این اعتقادات امروز من رو به یک مدیر و مشاور فناوری اطلاعات موفق در کارم تبدیل کرد .