یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ........ طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم
زنی 31 ساله هستم ، هرگز با هیچ مردی دوست نشدم و کلا همیشه از مردها فاصله میگرفتم ، روی خوشی هم به ازدواج نشان نمیدادم ، در 23 سالگی عاشق شدم ، درحد شیدایی ، خودم پیشنهاد دوستی دادم ، من اعتقاد دادرم که وقتی راههای مستقیم هست ایما و اشاره برای چی ! بگذریم ، این دوستی شکل گرفت و داشتیم به سمت ازدواج میرفتیم ، که بعد از 2 سال دوستی و شیدایی سر یه موضوع مسخره دلخور شدم و کلا ارتباطم رو قطع کردم ،(البته توی این 2سال چون اولین ارتباطی بود که تجربه میکردم پستی بلندی های زیادی رو هردومون گذروندیم ) اونموقع نمیدونستم دارم اشتباه میکنم و بلافاصله هم تصمیم به ازدواج گرفتم از روی لجبازی در عرض ا ماه هم کار تمام شد وعقد کردم ، بعد از 3ماه متوجه شدم که اشتباه میکردم و فقط یک سوئ تفاهم پیش اومده بود و من بدون اینکه اون رو واضح مطرح کنم و جواب بخوام یک تصمیم عجولانه گرفتم هم به خودم ظلم کردم هم به اون بنده خدا ، و این شد که من یک زندگی رو که از روی بی میلی اغاز کردم مجبور به ادامه شدم و همینطور جلو رفتم ، الان و در این سن تحملم تمام شده . این داستان را برای دوستانم مینویسم و ازتون میخوام که سریع قضاوت نکنید و سریع تصمیم نگیرید در صورت ناراحتی موضوع را کاملا واضح با طرف در میان بگذارید و به او لااقل اجازه دفاع بدهید ، اگر همه درها را ببندید تنها کسی که ضرر میکنید خودتان هستید .