این دوست عزیزمون که خیال دارم او را آنجلا بنامم در یکی از کارگاه های هدفگذاری گیس گلابتون شرکت کرد. پس از آن تصمیم گرفت بجای زنده مانی، شروع به زندگی کند. او مصمم شد آرزوهایش را یکی پس از دیگری برآورده کند. یکی از بزرگترین آرزوهایش گذراندن دوره معماری در شهر زیبای فلورانس بود. هزاران مشکل سر راه او قرار داشت، ولی او آنها را یکی پس از دیگری طی کرد. بعضی مشکلات قبل از رفتن او وجود داشتند و تعدادی از آنها در دوره اقامت او در ایتالیا ظاهر شدند. من و او گهگاه مکاتبه داریم. این داستان کوتاه، شرح یکی از مشکلات اوست که به شکلی عالی برطرف شد:
سلام گیس گلابتون عزیز
خوب و خوشم..امیدوارم شما هم خوب باشین...
ایتالیا به همون اندازه که همیشه انتظار داشتم فوق العاده و عالیه.. جای شما خالی.
درسها خیلی سختن و به خاطر فشار و استرس،چند ماه گذشته دائماً با بیماری مزمنی که از آن خبر دارید، دست و پنجه نرم میکردم.انشالا اگر این هفته خوب بگذره و بتونم دو تا امتحانم رو پاس کنم ، فشار از روم کم میشه و میتونم دو هفته استراحت کنم و به خودم برسم.برای همین ازتون خواستم برام دعا و ارزوی موفقیت بکنین.. این هفته خیلی سرنوشت سازه برام.
متشکر برای خداحافظ خشم.برنامه است که کاملاً بهش احتیاج دارم.گیس گلابتون عزیز به طرز معجزه اسایی هروقت تو زندگیم به مشکل برمیخورم و قبول میکنم توی خودم ایرادی دارم که باید اصلاحش کنم ،همون موقع شما یه برنامه یا محصول جدید در رابطه با مشکلم معرفی میکنین..باورتون میشه؟ هدفگذاری، پاکسازی،جذابیت فوری،مراقبه عشق،سحرخیزی،و حالا خداحافظ خشم و حتی یه جورایی زندگی مثل عسل. مطمئن باشین وقت خبرهای خوش همیشه یاد شما هستم و بهتون خبر میدم..
راستی یادم افتاد داستان خونه پیدا کردنم رو براتون تعریف کنم:
هرکسی که تو فلورانس یه مدت کوتاه هم زندگی کرده باشه میدونه که اینجا خونه خوب برای اجاره کردن پیدا نمیشه، مخصوصاً برای یه دانشجو و مخصوصاً خونه کوچک برای یک یا دو نفر. مبالغه نمیکنم، همهی خونه های این شهر کوچک، نمور و قدیمی و کثیف ، پر از حشره و اگر توی قسمت مرکز شهر باشن با قیمت خون پدر صاحب خونه اجاره می رن.
و وقتی اژانسی های عزیز متوجه میشن که یه دانشجوی خارجی بدبخت دنبال خونه میگرده عزمشونو جزم میکنن بدترین خونه ی ممکن رو با گرون ترین قیمت ممکن بهش بندازن.
من وقتی اومدم اینجا به خاطر اینکه اولش هتل بودم و هزینه بالایی داشتم میدادم مجبور شدم در عرض یه هفته یه استودیوی خیلی کوچک ته یه باغ بزرگ اجاره کنم. ناگفته نماند که صاحب خونه ی خیلی خوبی داشتم و خونه هم خیلی بد نبود. ولی وقتی بارون میومد (اینجا یعنی ٩ماه سال) از زیر دیوارها آب میومد توی خونه، خونه پر از عنکبوت و کرم و پشههای پلنگی و یه حشرههایی شبیه خرچنگ کوچک بود
و وقتی هوا تاریک میشد انقدر خوفناک بود که تنها جرات نمیکردم برم خونه. زندگی برام توی اون خونه واقعاً سخت بود ولی خونه ی بهتری هم پیدا نمیشد توی این شهر.
بعد از ٦ماه شروع کردم دوباره دنبال خونه گشتم. حدوداً ٣ ماه هرروز همه سایتهای املاک رو میگشتم به تعداد زیادی اژانس گفته بودم خونه میخوام. تا اینکه یه روز همون جوری که شما توی جلسه هدف گفته بودین یه نقشه برای خودم درست کردم.از اینترنت عکس سالن و اشپزخانه ، اتاق خواب و دستشویی حمام خیلی خوشگلی که آرزو داشتم توش زندگی کنم رو پیدا کردم. عکسها رو روی کاغذهای رنگی چسبوندم و به دیوار زدم.
دو هفته بعد یه خونه ی فوق العاده پیدا کردم. اژانسی که باید خونه رو بهم نشون میداد منو پیچوند و دیگه جوابمو نداد. اتفاقی اژانس دیگه ای رو پیدا کردم که برای همون خونه دنبال مستأجر میگشت.
اول چون و چرا آوردن که چون دانشجو هستم و درامد ندارم باید تضمین داشته باشم که میتونم اجارهی خونه رو بدم. با کلی پیگیری و جور کردن کلی مدارک که ثابت کنم میتونم اجاره رو بدم بالاخره صاحب خونه قبول کرد و قرارداد بستم.
الان ٦ماهه توی خونه جدیدم هستم و عالیه. تمیز ، نقلی ولی جادار، نو تو قلب فلورانس با وسایل تمیز و نو. خیلی راضی و راحتم. هیچکس باور نمیکنه همچین خونه ای توی این شهر پیدا کردم. و جالبتر میدونین چیه؟ خونه ی من دقیقاً همون خونه ای هست که عکس اتاق و سالنش رو روی نقشهی هدفم زده بودم.
خیلی دوستون دارم
آنجلا