امسال یکی از کارمندان جوانم وارد دانشگاه شد. انشاالله موفق باشد. دلم میخواست موقع خداحافظی از من بپرسد: "آیا برای ورود به دانشگاه توصیهای پیشنهادی دارید؟" او نپرسید. من هم زبانم را گاز گرفتم و او را با پند و اندرز بمباران نکردم. ولی این حرفها سر دلم مانده است. آنها را مینویسم شاید برای تازه دانشجویی مفید باشد.
دوره هفت ساله دانشگاه مقطع پزشکی عمومی یکی از خوشترین دوران زندگی من بود. سختگیریهای مادرم در مورد ساعت رفت و آمد کاهش پیدا کرده بود. ساعت درسیمان متغیر بود. بعضی روزها صبح دو ساعت درس داشتیم و عصر هم دو ساعت. فاصله کلاس صبح تا عصر مال خودم بود.
سه دوست بسیار خوب داشتم. ما چهارتایی بهم چسبیده بودیم. همه جا با هم بودیم. سالها بعد فهمیدم که ما چهار تا، بچه معروف دانشگاه بودیم. ولی آن موقع از هاله شهرتی که دور و برمان بود خبر نداشتم.
من بشدت درس میخواندم. من درس خواندن را بیش از هر کاری دوست دارم. من هرگز جزوه نمینوشتم و هرگز جزوه نمیخواندم. برای هر مبحثی که تدریس میشد یا قرار بود تدریس شود، به کتابخانه میرفتم و چهار پنج کتاب منبع به زبان انگلیسی را دور خودم میچیدم و مطالعه میکردم. به موزه، سینما، تاتر، کنسرت و نمایشگاه هنری میرفتم، کوهنوردی میکردم، شنا میکردم ، در کلاسهای خودشناسی شرکت میکردم، کلاس موسیقی میرفتم، تار میزدم.و در عین حال حسابی درس میخواندم. نمیدانم چطوری همه این کارها را انجام میدادم. گاهی اوقات فکر میکنم مثل هرمیون، دوست هری پاتر، یک زمان برگردان داشتم.
کدام کارها برایم لذت بخش تر بود؟ غوطه خوردن در فیلمها، تاترها، نقاشیها و مجسمهها یا مطالعه کتابهای سنگین و متعدد پزشکی؟ هر دو لذتبخش بود. حاضر نبودم هیچکدام را از دست بدهم.
من با مدرک گرایی مخالفم ولی با دانشگاه رفتن بشدت موافقم. در دبیرستان ما با همجنسان و همسایههای خود دمخور هستیم. همکلاسیهای ما یک جورهایی مثل خودمان هستند. همشهری هستند، سطح طبقه اجتماعی و فرهنگی تقریباً یکی است. یکی از مزیتهای بزرگ دانشگاه این است که با کلی جوان جورواجور آشنا میشوید. از همه شهرها، از همه فرهنگها، از همه طبقات اجتماع. بعلاوه جنس مخالف هم هست. محیط دانشگاه به ما فرصت میدهد با اجتماع واقعی روبرو شویم. قبل از این که ما را از سایه سار بهشت کودکی ما را به زیر آفتاب سوزانده دنیای واقعی هل بدهند، فرصت پیدا میکنیم نگاهی به دنیای آدم بزرگها بیندازیم.
من پشیمانیهای زیادی در زندگی دارم، ولی از دوران دانشجویی خود بسیار راضیام. بخوبی از این هفت سال استفاده کردم. خوب درس خواندم، دوستان خوبی داشتم و حسابی تفریح کردم.
اگر یک تازه دانشجو از من بپرسد چگونه از دوران دانشجویی خود بخوبی استفاده کند، من این نکات را به او خواهم گفت:
الف) بخوبی درس بخوانید، زیرا شما برای همین کار به دانشگاه آمدهاید.
4- مطالب جدیدی که آموختید، خلاصه کنید و به صورت سؤال و جواب دربیاورید.
با استفاده از این چهار گام، نه تنها درس را بخوبی یاد میگیرید، بلکه برای امتحان هم آماده میشوید. موقع امتحان کافی است خلاصهها و سؤال و جوابهای خود را بخوانید.
من هفت سال به همین شیوه درس خواندم. کاملاً عملی است. نتیجه آن شگفت انگیز است. نه تنها اطلاعات شما از سایر دانشجویان بیشتر است، بلکه نمرههای بهتری میگیرید. بعلاوه برای امتحانات استرس ندارید و بدون عذاب وجدان میتوانید به تفریحات مورد علاقه خود بپردازید.
یادتان باشید دانشجو بودن یک شغل است. شما به عنوان دانشجو وظیفه دارید هرچه بیشتر بیاموزید. اگر در دوره دانشجویی، از زیر درس خواندن در بروید، به احتمال زیاد بعدها هم کارمند از زیر کار در رو و نامرتبی خواهید شد.
ب) از دوره دانشجویی خود را برای ورود به جامعه آماده کنید.
5- علاوه بر درس خواندن، در دوران دانشجویی کار کنید. ممکن است به پول نیاز نداشته باشید. مهم نیست. در دوران دانشجویی کار کنید. منظورم این نیست که کار تمام وقت داشته باشید. حتی منظورم این نیست که در محل کار حضور پیدا کنید. شما میتوانید ترجمه کنید، تایپ کنید، برنامه اندرویید بنویسید، عکسها را روتوش کنید، کارت ویزیت طراحی کنید. هزار و صد جور کار وجود دارد. هفتهای چند ساعت کار کنید و چند ده هزارتومانی دربیاورید.
اگر بتوانید در رشته تحصیلی خود کار کنید که چه بهتر. من از سال دوم دانشگاه در اورژانس یک بیمارستان آمپول میزدم و سرم وصل میکردم، کارهای یک بهیار. پولی هم دریافت نمیکردم، ولی تماس با بیماران و دیدن رفتار پزشکان خوب، برای من از پول، ارزشمندتر بود. اگر در رشته حقوق تحصیل میکنید و یک وکیل اجازه میدهد دفترش را جارو کنید و پروندهها را گردگیری کنید، حتماً این کار را انجام بدهید!
6- ورزش کنید. یک رشته ورزشی را انتخاب کنید و با پشتکار آن را دنبال کنید. انرژی جنسی در دوران دانشگاه بالاست. برای آن که به بیراهه نیفتید لازم است این انرژی را به شکلی سالم تخلیه کنید. چه کاری بهتر از ورزش؟ بدن سالم، زیبا ، شاد و در عین حال خسته!
7- با افراد مختلف دوست شوید. شبکه اجتماعی خود را گسترش بدهید. تمرینات جذابیت فوری را انجام بدهید تا بتوانید بسرعت روی آدمهای تأثیر خوبی بگذارید. یک دفترچه برای یادداشت نام و مشخصات دوستان جدید خود داشته باشید. سعی کنید هر روز یک نام جدید به این دفترچه اضافه کنید. نام، نام خانوادگی، روز تولد ، برای این که بعداً به آنها تبریک بگویید، شماره تلفن، آدرس منزل، علاقه مندی های آنها. با دقت به حرفهای دوستان جدید خود گوش کنید و سعی کنید آنها را بخوبی بشناسید. یک روزی این دفترچه جادویی یکی از بزرگترین سرمایههای زندگی شما خواهد شد.
8- با اساتید خوب و با سواد ارتباط خوب برقرار کنید. سؤالات خوب بپرسید. برای همکاری با آنها داوطلب شوید. برایشان ترجمه کنید، خلاصه برداری کنید. خودتان را نشان بدهید. هر معلم خوبی عاشق آموزش دادن است و آرزو دارد شاگرد لایق و علاقه مندی از راه برسد تا مشعل دانش را به دستش بسپارد.
البته همکاری و علاقه مندی به کار استاد را در میان جمع انجام دهید. متاسفانه بعضی افراد نقاب استاد دانشگاه به چهره دارند، ولی گرگی هستند در میان برههای معصوم و ممکن است از جوانی و خامی شما سوءاستفاده کنند. یادم هست یکی از دوستان من بشدت استادی را تحسین میکرد. همه جا او را تعقیب میکرد. حتی به مطب او میرفت و تا آخر شب آنجا میماند. بالاخره یک روز آن آقای میانسال، دخترک را در آعوش کشید و بوسید. طفلک دوست من، فقط نوزده سال داشت و این بوسه زورکی برای او در حد تجاوز جنسی محسوب میشد. در حالیکه بشدت گریه میکرد از آن مردک پرسید: "چرا این کار را کردید؟" او هم گفت: "فکر کردم تو هم همین را میخواهی. یک ماه است دست از سرم برنمی داری و همه جا همراه من هستی!"
وقتی دوست ما تعریف کرد چه شده، ما آن استاد را تقبیح کردیم، ولی الان که خودم میانسال هستم متوجه میشوم رفتار دوست من شایسته نبوده است. او نباید یک مرد را هرچند که همسن پدرش باشد، این همه تعقیب میکرد، آخر شبها پس از رفتن منشی و بیماران با او تنها میمانده و حرف میزده است. دوست من میتوانست پیشنهاد همکاری علمی بدهد. نه این که ساعتها با آن مرد خلوت کند. کار دوست من اشتباه بود. آن استاد هم مرد چندان بدی نبود، زیرا وقتی دید دخترک با یک بوسه به گریه افتاده، او را رها کرد و هیچ صدمهای به او نزد، خب... دوست من شانس آورد!
8- دانشگاه جای خوبی برای یافتن همسر آینده شماست. سن طلایی ازدواج برای یک خانم تحصیلکرده ساکن شهرهای بزرگ 30-25 سالگی است. بنابراین از 22 سالگی در مورد ازدواج فکر کنید. پیشنهادها را سرسری رد نکنید. در عین حال نام نیک و متانت خود را خدشه دار نکنید. من امل نیستم. من با آشنایی دختر و پسر موافقم، ولی اگر عادت کنید مرتب از این دوست پسر به سراغ دیگری بروید، نام نیک نخواهید داشت. وقتی به عنوان یک دختر دوست داشتنی و متین شهرت داشته باشید، در دوران دانشگاه و پس از آن، راحتتر، ازدواجی موفق خواهید داشت.
صد سال پیش، یک کودک، از دوران کودکی مستقیم وارد دوره بزرگسالی میشد. دختران چهارده پانزده سالگی شوهر میکردند. پسران از چهارده پانزده سالگی کار میکردند و هجده سالگی ازدواج میکردند. دختر و پسر بیست ساله معمولاً یکی دو تا بچه داشتند. ولی این روز و روزگار، بسیاری از آدمها تا نزدیک چهل سالگی، همچنان در دوران بچگی و نوجوانی سیر میکنند.
هشتاد درصد شخصیت شما تا سن شش سالگی شکل میگیرد. شش سال اول زندگی شما در اختیارتان نیست. والدین و اطرافیان شما این شش سال را میسازند. ولی دوره بلوغ اجتماعی از سن بیست تا سی سالگی رخ میدهد. انتخابهای شما در 30-20 سالگی توسط خود شما صورت میگیرد و این انتخابها، تأثیر بزرگی روی بقیه زندگی شما خواهند داشت. انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب همسر، سه انتخاب مهم هستند که قرار است شما در 30-20 سالگی انجام بدهید. متاسفانه اگر این سه انتخاب را به تأخیر بیندازید و به سن پس از سی سالگی موکول کنید، بلوغ اجتماعی شما به تأخیر می افتد. بنابراین این راهنماییها را جدی بگیرید:
از دوره دانشجویی حسابی لذت ببرید و در عین حال خود را برای ورود به زندگی بزرگسالانه آماده کنید:
- تا میتوانید بیاموزید
- شغل پاره وقت داشته باشید
- برای شغل آینده خود کارآموزی کنید
- ورزش کنید
- دوستان زیاد پیدا کنید
- با اساتید خوب همکاری کنید و مرتبط شوید
- به فکر یافتن همسر مناسب باشید